نگاهمیکنمازغمبهغمکهبیشتراست

#نگاه_می_کنم_از_غم_به_غم_که_بیشتر_است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است

من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است

به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشقبازی من با ادامه ی بدنت

به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّه ای که توام! در میان جاری خون

به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است

به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره

به «هرگز»ت که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
به دست های تو در آخرین تشنّج هام

به گریه کردن یک مرد آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ تا صبح بی هماغوشی

به بوسه های تو در خواب احتمالی من
به فیلم های ندیده، به مبل خالی من

به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفی ام
به خستگی تو از حرف های فلسفی ام

به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی

قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من به همین شاعر تمام شده

قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام
دوباره برمی گردم به شهر لعنتی ام

به بحث علمی بی مزّه ام در ِ گوشت
دوباره برمی گردم به امن ِ آغوشت

به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ
دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه...
دیدگاه ها (۰)

#ای_شب_از_رویا‌ی_تو_رنگین_شدهسینه از عطر تواَم سنگین شدهای ب...

#با_شاخه‌_ی_گل_یخ_از_مرز_این_زمستان_خواهم_گذشتجایی کنار آتش ...

#به_ضرب_دايره_رقصيدم_ات_در_زير_بازوهاتچقدر امروز مي آيم به ر...

#بیا_با_اندامی_از_آتش_بیا_و_جلوه_ای_از_آذرخش هیهاتمن کجا باز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط