به دست دلبری دادم بسازد سرنوشتم را

به دست دلبری دادم بسازد سرنوشتم را
که بعد از حسن دیدارش زدم قید بهشتم را
تنم لرزید، روزی که نهادم پا در این دنیا
بنا کردند شاید کج نخستین بند خشتم را
به در گفتم که شاید بشنود دیوار، اما نه
نباید اینقدر سرکوب می کردم سرشتم را
تمام گفته هایم جا گرفته روی یک کاغذ
اگر من را نمی فهمی بخوان آنچه نوشتم را
شبیه سکه ای هستم که روی دیگری دارد
نخواهی دید بعد از این دگر آن روی زشتم را
چو آغوشش بهشتم شد به خود گفتم که با وعده
مگر دیوانه ام نسیه دهم نقد بهشتم را...🌻💞

#عاشقانه
#خاصترینم◦•●◉✿
دیدگاه ها (۰)

من جزیی ازتوامدیگرزمان ونه مرگهیچ یک عطش مرا ازسرچشمه ی وجود...

حسِ خوبِ  زِندگی  را با تو  مَعنا کَرده اَمبَر تو  اَسرارِ  ...

ماه با یک دل روشن به تو می اندیشدروز با حوصله ذاتا به تو می ...

گر که دلبر بشکند دروازه ی پرهیزهاباغ هم گل می دهد در موسمِ پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط