نمیدانمچهخواهدشد تو آنجایی و من اینجا

#نمی‌دانم_چه_خواهد_شد؛ تو آن‌جاییّ و من این‌جا
جوابم در سؤال توست؛ یا امروز، یا فردا

مرا با عشق، از این رو به آن رو کرد دیدارت
همان‌طوری که هجرانت مرا خو داد با غم‌ها

محبّت، ـ آنچه می‌گفتند: «در افسانه جا دارد» ـ
همین دیروز، شد با یک نگاهت در دلم پیدا

در این بازار، تنهاییم و غیر از عشق سودی نیست
یکی دل می‌فروشد، آن یکی دل می‌کند سودا

عزیز مصرم امّا چاه و زندان پیشِ رو دارم
زلیخایی تو، امّا رازِ عشقت می‌شود رسوا

یقین دارم که روزی سدّ‌ِ هجران می‌شود ویران
زبانم بسته است امّا پُر از شوقم، پُر از غوغا

من از هندوستان، پیشِ تو طاووسی نیاوردم
همین دل را که دستت می‌سپارم، می‌شود زیبا

دلم می‌خواست چندین بیت تقدیمت کنم «فردا»
یکی کنج دلم فریاد زد: «حالا! همین حالا!»...
دیدگاه ها (۰)

#من_دلم_را_که_می­تپد_با_تو_گر_چه_گمراه_دوست_می­دارمبا تو معد...

#باده‌ای_هست_و_پناهی_و_شبی_شسته_و_پاکجرعه‌ها نوشم و ته جرعه ...

#نمی‌دانم_چه_خواهد_شد؛ تو آن‌جاییّ و من این‌جاجوابم در سؤال ...

#باز_از_دیار_ما_به_سفر_رفت_یار_ماای دل دگر به هیچ نیرزد دیار...

دل تنگ که میشوم ، دل تنگ نگاهت که میشوم ، دل تنگ صدایت که م...

مثل پاییز زرد اومدمپر غصه و درد اومدمسائل پسر تو ام ودر خونه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط