ماه بالای سر آبادی است

#ماه بالای سر آبادی است
اهل آبادی در خواب‌.
روی این مهتابی، خشت غربت را می‌بویم‌.
باغ همسایه چراغش روشن‌،
من چراغم خاموش
ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزه آب‌.
غوک‌ها می‌خوانند.
مرغ حق هم گاهی‌.
کوه نزدیک من است: پشت افراها، سنجدها.
و بیابان پیداست‌.
سنگ‌ها پیدا نیست‌، گلچه‌ها پیدا نیست‌.
سایه‌هایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست‌.
نیمه شب باید باشد.
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم‌.
یاد من باشد، هر چه پروانه که می‌افتد در آب، زود از آب در آرم‌.
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد.
یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم‌.
یاد من باشد تنها هستم‌.
ماه بالای سر تنهایی است‌.

«سهراب سپهری»
دیدگاه ها (۱)

#بهــــار آمده اما هــوا هــوای تو نیستمرا ببخش اگر این غزل ...

#پشت پنجرهبویبهار می آید..در اتاقِ من اماپاییزنفس میکشدهنوز....

#روزگارم تیره شد خورشید سیمایی کجاست؟رفت از دستم عنان مژگان ...

#آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!یک‌نفردر آب دارد م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط