جان منی تو

من شوقِ قدم های رسیدن به تو، هستم
یک شهر دلش رفت که من دل به تو بستم

آرامش لبخند تو اعجاز تو این است
زیبایی تو خانه براندازترین است

مستم نه از آن دست که میخانه بخواهد
وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد

میخواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو
تو جان منی جان منی جان منی تو

مستم نه از آن دست که میخانه بخواهد
وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد

میخواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو
تو جان منی جان منی جان منی

من بودم و غم تا که رسیدم به تو غم رفت
من آمدم از تو بنویسم؛ که دلم رفت

این بار نشستم که تو را خوب ببینم
ای خوبتر از خوبتر از خوبترینم

مستم نه از آن دست که میخانه بخواهد
وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد

میخواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو
تو جان منی جان منی جان منی

مستم نه از آن دست که میخانه بخواهد
وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد

میخواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو
تو جان منی جان منی جان منی
#جان_منی_تو
#حجت_اشرف_زاده
دیدگاه ها (۲)

بیا و دست از سر دیروز بردار

دلشوره ما بود دل‌آرامِ جهان شد

جواب خدا به اینهمه بدبختی و فقر چیه

درد مشترک

حیران شدم در کار تو، درمانده از رفتار تو...هم می گشایی پای ر...

دلم پیش تو باشد،جسمم اینجا خانه ای دیگرهوایت در سرم باشد ، س...

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم . . .

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط