دلشوره ما بود دل‌آرامِ جهان شد

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ما بود، دل‌آرامِ جهان شد

در اولِ آسايشمان، سقف فرو ريخت
هنگام ثمردادنمان بود، خزان شد

زخمي به گِلِ کهنه ما کاشت خداوند
اينجا که رسيديم، همان زخم، دهان شد

آنگاه همان زخم، همان کوره کوچک
شد قله يک آه، مسيرِ فوران شد

با ما که نمک‌گيرِ غزل بود،‌ چنين کرد
با خلق ندانيم چه‌ها کرد و چنان شد

ما حسرت و دلتنگي و تنهاييِ عشقيم
يعقوب پسر ديد زليخا که جوان شد

جان را به تمنّاي لبش بردم و نگرفت
گفتم بِسِتان! بوسه بده! گفت: گران شد

يک عمر به سوداي لبش سوختم و آه
روزي که لب آورد ببوسم، #رمضان شد!

يک حافظِ کهنه، دو سه تا عطر، گلِ سر
رفت و همه دلخوشي‌ام يک چمدان شد

با هر که نوشتيم چه‌ها کرد،‌ به ما گفت:
مصداقِ همان «واي به حال دگران»‌شد
#حامد_عسکري
#جـمیـݪ‌_رائـع_‌روعــہ‌_ابــداع #CLIP_VIDEO
دیدگاه ها (۵)

...

آهای خبردار

بیا و دست از سر دیروز بردار

جان منی تو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط