کسی از من چه می داند از این شب های دلتنگی

کسی از من چه می داند، از این شبـ های دلتنگی؟
چه می داند کسی مُردمـ از این تبـ های دلتنگی؟

چه می داند که مصلوبمـ به صحرای پریشانی؟
چه می داند که منسوبمـ به منصبـ های دلتنگی؟

به اینکه ساعتی دیگر رَوَمـ در جمع همـ کیشان
گمانمـ می شومـ شاگرد مکتبـ های دلتنگی

ولی استاد ما گوئی که عشق کاذبی دارد
مزیّن کرده درسش را به غبغبـ های دلتنگی

بیاور اسبـ رؤیا را و خورجین پُر کن از بوسه
که زین کرده و بنشستمـ به مرکبـ های دلتنگی

بنوشانمـ گواراتر... نه با لبخند مصنوعی
کمی مشروبـ قالبـ کن به این لبـ های دلتنگی

تماماً دمـ زنند از دین و اینکه ما مسلمانیمـ
ولی من مفتخر هستمـ به مذهبـ های دلتنگی

به دامانمـ هزاران ارغوان دارمـ که پژمرده
به مریمـ ها بپیوندید و کوکبـ های دلتنگی

گمانمـ شعر می خواهد مخاطبـ را ببوسد تا
غزل دلچسبـ و آغشته به مطلب های دلتنگی

ولی شاعر... برید از عشق و این احساس تکراری
و می نالد، از این منصبـ و منسبـ های دلتنگی..🦋🦋

شبت بخیرونیکی محبوبم💐🫂🧿🌐✨

#saharshehim💖
دیدگاه ها (۰)

آیا شده در خلوت خود شعر بخوانی؟قلبی بتپد بهر تو  آن را  تو ن...

عاری از صبرم و طاقت، نفسم بند آمدزیر اندوه فراقت نفسم بند آم...

زنده را تازنده هست باید به فریادش رسید...یادوخاطره همه عزیزا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط