عاری از صبرم و طاقت، نفسم بند آمد
زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد

ایستادی لبه ی زندگیم، از این روست
هر كسی رفت سراغت نفسم بند آمد

مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخاست
مثل گل های اتاقت نفسم بند آمد

ساعت تازه ی خود را كه نشان می دادی
چشم افتاد به ساقت نفسم بند آمد

موقع گفتن ِ این شعر كمی ترسیدم
خوش نیاید به مذاقت ؛ نفسم...🦋🦋

بدترین دلتنگی وقتیه که در نزدیک معشوقی😔

دلتنگتم لعنتی نشده

#saharshehim💖
دیدگاه ها (۰)

کسی از من چه می داند، از این شبـ های دلتنگی؟چه می داند کسی م...

زنده را تازنده هست باید به فریادش رسید...یادوخاطره همه عزیزا...

سکوت ِ سال‌هایم را- رونمایی نکردم !تا چه بخواند :چشم‌هایت - ...

دل آقا دلتنگی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط