سعدی میگه برو بهش بگو "در کوی تو معروفم و از روی تو محروم." این رو که بگی، حساب کار دستش میاد. حسین پناهی گفت اون قدیم‌ها که شما این شعر رو خوندی، یار جفاکارت حساب کار دستش اومد؟ سعدی یه سیگار روشن می‌کنه، با ریش بلند و چشمهای خالی میره توی محوطه، می‌شینه روی نیمکت زیر بید مجنون.
حسین میگه به نظر من انسان خواب بدیه که طبیعت می‌بینه. سهراب میگه طبیعت حتی کابوس‌ها رو هم عاشقانه دوست داره. حسین میگه چون مادره، مادرها همینطوری عجیبن. سهراب میگه پدرها هم عجیبن، بحث رو جنسیتی نکن پناهی. حسین میگه جنسیت تنها قشنگی انسانه. سهراب یه سیگار واسه خودش روشن می‌کنه، یکی هم برای حسین. دوتایی میرن می‌شینن روی نیمکت زیر درخت کاج.

📕
دیدگاه ها (۰)

🍃"ارغوان"ارغوان،شاخه همخون جدا مانده منآسمان تو چه رنگ است ...

🍃خاکستری، خاکستری، خاکستری صبح، مِه، باران اَبر، نگاه، خاطره...

🖋️بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیمفلک را سقف بشکافیم...

تو این جهان نِفرین شده و جَهنمی،اگه عاشقید و عاشقِونه، سختیا...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

ری اکشن پسرای HP چه جوری خواستگاری می کنند(درخواستی)

yek tarafe part : 6

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط