خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا

گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا

 

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب

سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا

 

ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم

هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا

 

بی رخت اشک همی بارم و گل می‌کارم

غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا

 

محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من

بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا

 

بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست

که تواناییی چون باد سحر نیست مرا

 

دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت

همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا

 

غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم

که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا

 

تا که آمد رخ زیبات به چشم میثم

بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا...🌻💞🌻

#عاشقانه
#بهترینم♥️
دیدگاه ها (۰)

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...

حرفے نمے زنم بگذار نگاهت ڪنم مے دانے محبوبم! واژه ها تا ی...

دیشب سرم به بالش ناز وصال و بازصبحست و سیل اشک به خون شسته ب...

دوستت دارم...به شمارش نفسهایم...بہ تڪرارِ هجاےِ نامت در حنجر...

...جانا ز فراق تو این محنت جان تا کیدل در غم عشق تو رسوای جه...

...از قوت مستیم ز هستیم خبر نیستمستم ز می عشق و چو من، مست د...

آتش دل استاد علی اصغر شاه زیدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط