جذام سمت چپ قلبم را خورده و دیگر نمی توانم کسی را ...

جذام سمت چپ قلبم را خورده و دیگر نمی توانم کسی را دوست داشته باشم ...

همین قدر از قصه را گفت و بعد سمت چپ قلبش با فکر کردن به کتف برهنه ی زنی در دوردست ، سرخ و گرم تپید ...

با خودش فکر کرد برخی زن ها جادوگرند ، حتی جذام را هم درمان می کنند ، کافی است لبخند بزنند و سرشان را کج کنند و نگاهت کنند و اسم کوچکت را صدا بزنند و یک میم بچسبانند آخرش ، تا تمام سلولهای مرده روحت برقصند ...

حیف و صد حیف که دیریابند و و کم‌ یاب مثل نسیم خنک شهریور به سادگی رد
می شوند و دور می شوند و باز قلب می ماند و جذام لعنتیش ...
دیدگاه ها (۷)

گرگ و میش بود هوا ، نه گرگ گرگ نه میش میش دقیقا شکل روزگار م...

شهامت باور کردن رخ دادن پایان ... رد شدن از هراس و نقطه گذاش...

یک طرف داستان هم باختن است.این که با همه توانت بجنگی و برنده...

وقتی به کسی می رسی ، یادت باشد فقط داری بخش کمی از او را می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط