درد در تمامِ تنم رخنه کرده ، ریشه دوانده و راهَش را تا استخوانهایَم پیش بردهاست ، قصد رفتن هم ندارد . میدانی عزیزکرده این ها همه سرشته از توست ، از تو و تمامِ مرتبطهایَت . حقیقتا تورا مقصر نمیدانم ، گناهی هم نداری آخر این من بودم که بیهوا دلم را به دست کسی که فقیر از وجدان و عاطفه بود سپرده و با خیالی تخت به نوشتن اشعار بر وصفِ وجودش بسنده کردم ؛ لیاقت نداشتی عزیزکم ، غیر از این نیست ، اما میدانی مشکل از کجاست؟ دیگر برای فهمیدن این چیز ها دیر شده.. حال تنها چیزی که از من باقی مانده جسمیست متحرک و قلبی بند زنده که خالی از تمامیِ ابهام است ، خالی از هر احساسی که زمانی مرا متشکل میشد ، خالی از هر شوقی که مرا به زندگی وامیداشت ، خالی از قلبی که در سینهام بتپد و رنگ زندگی را به رخسارم بازگرداند ، خالی از تو..
دلتنگم ، دلتنگِ دست هایی که مرا در آغوشِ مُحَبَت غرق کند ، دلتنگِ بوسههایی که هر دم مرا از تلخیِ زندگی باز دارد ، دلتنگ شانهای از برایِ روزهایِ شیرین و شب هایِ دلگیر ، دلتنگم برای اینکه به کسی تکیه کنم و بُگذارم که با حرف هایِ فریبندهاش مرا رام و آرام کند ؛ در گذشته هایِ دور ، آن زمان هایی که خبری از قدَم نحست در زندگیام نبود خیال میکردم دلتنگی از برایِ داشتههایِ از دست رفته است ، اما حال باور دارم که آدمی میتواند دلتنگ چیز هایی باشد که هیچگاه نداشته است !
قربانت شوم میدانی چه از همه بیشتر مرا درد میبخشد؟ اینکه با آن همه دردی که بر بخشیدی.. دل بینوایم هنوز هم در پیش تو گیر است ، با آنکه در زیر احساساتِ سرد تو لگدمال شده هنوز هم تورا دوست میدارد ، هنوز هم آرزویِ یک لمس تورا در خیال خود میپروراند..
دردانه ، مرضِ عشقت دارد مرا از پای درمیآورد ، هیچ طبیبی هم پذیرایَم نیست ، تو مرا نجات دِه ، به دادم برس
دلتنگم ، دلتنگِ دست هایی که مرا در آغوشِ مُحَبَت غرق کند ، دلتنگِ بوسههایی که هر دم مرا از تلخیِ زندگی باز دارد ، دلتنگ شانهای از برایِ روزهایِ شیرین و شب هایِ دلگیر ، دلتنگم برای اینکه به کسی تکیه کنم و بُگذارم که با حرف هایِ فریبندهاش مرا رام و آرام کند ؛ در گذشته هایِ دور ، آن زمان هایی که خبری از قدَم نحست در زندگیام نبود خیال میکردم دلتنگی از برایِ داشتههایِ از دست رفته است ، اما حال باور دارم که آدمی میتواند دلتنگ چیز هایی باشد که هیچگاه نداشته است !
قربانت شوم میدانی چه از همه بیشتر مرا درد میبخشد؟ اینکه با آن همه دردی که بر بخشیدی.. دل بینوایم هنوز هم در پیش تو گیر است ، با آنکه در زیر احساساتِ سرد تو لگدمال شده هنوز هم تورا دوست میدارد ، هنوز هم آرزویِ یک لمس تورا در خیال خود میپروراند..
دردانه ، مرضِ عشقت دارد مرا از پای درمیآورد ، هیچ طبیبی هم پذیرایَم نیست ، تو مرا نجات دِه ، به دادم برس
- ۲.۶k
- ۱۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط