لحظه ای به صدای ترنم باران

#لحظه ای به صدای ترنم باران
و قدم هایی رو به فراموشی
پا به فصلی از بوی خاک
راهی رو به همسو شدن با امواج باد
حس کودکان ای من را به بازی میگرفت
و با خود میبرد کنار کنجی از عاطفه
به دستانی که نرم و لطیف بود
و شباهت عجیبی به دست پینه بسته ای آشنا
ماه نبود ستاره نبود اما باران بود
سکوت مرده در زیر نعره های باران
دیوار کناری مان از محبت
حصارمان میکرد
و چه خوابی رفتم به بلندای کاج
عمیق چون رویا
ظریف چون تنهایی...
#هنری
دیدگاه ها (۱)

#دامن می کشیدخرامان، خرامان بادروی سبزه زار... ...

#نیمه شب، کوچه بیدار است و مهمان دارد،برف میبارد،سردی سکوت،آ...

#تو را بینم که چون یک خرمن صبحبه بالا می‌روی آرام و آراممن ا...

#می‌خواهمت چنانکه شب ِ خسته خواب رامی‌جویمت چنانکه لب ِ تشنه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط