تو همچون عطری هستی که در هوا معلق میماند
تو، همچون عطری هستی که در هوا معلق میماند،
بیآنکه دیده شود اما تمامـ جهانمـ را پر میکند.
لحظهای که تو را دیدمـ، انگار درِ صندوقچهای قدیمی را باز کردمـ؛ صندوقچهای که بوی چوبـ صیقلخورده و کاغذهای کهنهی نامههایی عاشقانه از آن برمیخاستــ.
عشق تو برای من همین استــ؛ خاطرهای که همیشه در هوای اطرافمـ جاری استــ، بیآنکه رنگی داشته باشد، اما بیوقفه در جانمـ رسوخ میکند.
تو مثل نوری هستی که از لابهلای پردههای سنگین صبحگاهی میتابد؛ آن لحظهی جادویی که هنوز همهچیز در مرز رؤیا و بیداری معلق استــ، و من نمیدانمـ در کدامـ جهان ایستادهامـ. یا شاید همچون اولین جرعهی قهوهای تلخ، که همـ مرا از خوابـ بیدار میکند و هم در گرمای خودش آرامشی عمیق میبخشد.
عشق تو در من مثل برگی استـ که باد آن را نمیبرد، بلکه در هوای پاییزی معلق نگه میدارد؛ بازیگوش و سبکــ، میان زمین و آسمان، بیآنکه جایی برای افتادن داشته باشد. همیشه در جریان، همیشه در حرکتــ، همیشه زنده. مثل دانههای انار که در تاریکی پوستـ میشکنند و رنگشان، بیآنکه دیده شود،
در عمق جان آدمی مینشیند.
عشق تو مثل صدای زنگـ کلیسایی دوردستـ استـ؛ آرامـ، ماندگار و پرطنین. انگار که در لحظهای گمـ شده در میان زمان طنین میاندازد و هر کسی که آن را بشنود، بیاختیار برای چند ثانیه سکوتـ میکند. مثل انعکاس یکـ ملودی قدیمی روی سطح دریا، که حتی وقتی نغمه خاموش میشود، موجها هنوز آن را در دل خود نگه میدارند.
و اگر روزی تمامـ صداها خاموش شوند، اگر تمامـ نورها فروکش کنند، اگر زمان، همهی آنچه میان ما بوده را در خود ببلعد، باز همـ عشق تو در من باقی خواهد ماند.
نه در کلماتـ، نه در خاطراتـ، که در جایی عمیقتر، جایی که دستـ هیچ فراموشیای به آن نمیرسد.
مثل نَفَسی که کشیده میشود،
بیآنکه فکرش را بکنی،
اما زندگی را در هر لحظه ممکن میکند...🦋🦋
#جانانه_در_من_رخنه_کردی...💖
#جانانم
بیآنکه دیده شود اما تمامـ جهانمـ را پر میکند.
لحظهای که تو را دیدمـ، انگار درِ صندوقچهای قدیمی را باز کردمـ؛ صندوقچهای که بوی چوبـ صیقلخورده و کاغذهای کهنهی نامههایی عاشقانه از آن برمیخاستــ.
عشق تو برای من همین استــ؛ خاطرهای که همیشه در هوای اطرافمـ جاری استــ، بیآنکه رنگی داشته باشد، اما بیوقفه در جانمـ رسوخ میکند.
تو مثل نوری هستی که از لابهلای پردههای سنگین صبحگاهی میتابد؛ آن لحظهی جادویی که هنوز همهچیز در مرز رؤیا و بیداری معلق استــ، و من نمیدانمـ در کدامـ جهان ایستادهامـ. یا شاید همچون اولین جرعهی قهوهای تلخ، که همـ مرا از خوابـ بیدار میکند و هم در گرمای خودش آرامشی عمیق میبخشد.
عشق تو در من مثل برگی استـ که باد آن را نمیبرد، بلکه در هوای پاییزی معلق نگه میدارد؛ بازیگوش و سبکــ، میان زمین و آسمان، بیآنکه جایی برای افتادن داشته باشد. همیشه در جریان، همیشه در حرکتــ، همیشه زنده. مثل دانههای انار که در تاریکی پوستـ میشکنند و رنگشان، بیآنکه دیده شود،
در عمق جان آدمی مینشیند.
عشق تو مثل صدای زنگـ کلیسایی دوردستـ استـ؛ آرامـ، ماندگار و پرطنین. انگار که در لحظهای گمـ شده در میان زمان طنین میاندازد و هر کسی که آن را بشنود، بیاختیار برای چند ثانیه سکوتـ میکند. مثل انعکاس یکـ ملودی قدیمی روی سطح دریا، که حتی وقتی نغمه خاموش میشود، موجها هنوز آن را در دل خود نگه میدارند.
و اگر روزی تمامـ صداها خاموش شوند، اگر تمامـ نورها فروکش کنند، اگر زمان، همهی آنچه میان ما بوده را در خود ببلعد، باز همـ عشق تو در من باقی خواهد ماند.
نه در کلماتـ، نه در خاطراتـ، که در جایی عمیقتر، جایی که دستـ هیچ فراموشیای به آن نمیرسد.
مثل نَفَسی که کشیده میشود،
بیآنکه فکرش را بکنی،
اما زندگی را در هر لحظه ممکن میکند...🦋🦋
#جانانه_در_من_رخنه_کردی...💖
#جانانم
- ۱.۸k
- ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط