سه غم آمد به جانم، هر سه از آغاز چشمانت
غریبی و اسیری و شبِ شیراز چشمانت
دریچههای قلبم میشود با غم
قرنطینه
نفسهایم گره خورده به چشمانداز چشمانت
قلم با اشک، میگیرد وضو، در قبلهگاهِ شمع
چنان پراونهٔ مست از نگاهِ ناز چشمانت
دل دریایی طوفانزده، در جنگل پاییز
زده زل بر شکوه آیهٔ اعجاز چشمانت
دوباره من، جدا از من نشسته گوشهای تنها
شبیه صخرهای، بر ساحل دلباز چشمانت
تمنای دل و یارِ من و جانِ تماشا شد
هوایِ همدلی، در فصلِ چارهساز چشمانت
مراعات النظیر بینظیر شعر بیتاب است
تضاد تلخ و شیرینِ غزلپرداز چشمانت
(بیتاب)
🌼
╰➤✍️
غریبی و اسیری و شبِ شیراز چشمانت
دریچههای قلبم میشود با غم
قرنطینه
نفسهایم گره خورده به چشمانداز چشمانت
قلم با اشک، میگیرد وضو، در قبلهگاهِ شمع
چنان پراونهٔ مست از نگاهِ ناز چشمانت
دل دریایی طوفانزده، در جنگل پاییز
زده زل بر شکوه آیهٔ اعجاز چشمانت
دوباره من، جدا از من نشسته گوشهای تنها
شبیه صخرهای، بر ساحل دلباز چشمانت
تمنای دل و یارِ من و جانِ تماشا شد
هوایِ همدلی، در فصلِ چارهساز چشمانت
مراعات النظیر بینظیر شعر بیتاب است
تضاد تلخ و شیرینِ غزلپرداز چشمانت
(بیتاب)
🌼
╰➤✍️
- ۵.۴k
- ۰۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط