روزگارقهربودروزگارآشت
#روزگاري_قهر_بودي_روزگاري_آشتي
ماجراي عشق ما را ساده مي انگاشتي
وقت برگشتن اگر راحت نمي بخشيدمت
اينقَدَرها هم مرا احمق نمي پنداشتي
من زمين كوچكي بودم كه از ترس كلاغ
جاي گندم دور تا دورم مترسك كاشتي
گفته بودم ساعت دوري عذابم مي دهد
مشتي از شن هاي ساحل با خودت برداشتي!
نامه دادي: جان من هستي و فهميدم چرا
از به لب آوردنم احساس خوبي داشتي!
تا كه خود را نردبان سازم براي ديدنت
استخوان هاي مرا پهلوي هم انباشتی
ماه پنهان شد… نمايان شد… پلنگي نعره زد:
داشتم از ياد مي بردم تو را، نگذاشتي...🐬
ماجراي عشق ما را ساده مي انگاشتي
وقت برگشتن اگر راحت نمي بخشيدمت
اينقَدَرها هم مرا احمق نمي پنداشتي
من زمين كوچكي بودم كه از ترس كلاغ
جاي گندم دور تا دورم مترسك كاشتي
گفته بودم ساعت دوري عذابم مي دهد
مشتي از شن هاي ساحل با خودت برداشتي!
نامه دادي: جان من هستي و فهميدم چرا
از به لب آوردنم احساس خوبي داشتي!
تا كه خود را نردبان سازم براي ديدنت
استخوان هاي مرا پهلوي هم انباشتی
ماه پنهان شد… نمايان شد… پلنگي نعره زد:
داشتم از ياد مي بردم تو را، نگذاشتي...🐬
- ۳.۱k
- ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط