رمان پادشاه زندگیم

رمان پادشاه زندگیم

پارت ۵۹

دیانا، لباسا مو از دستم کشید

ارسلان، روی تخت درازش کردم و .فتم خدت خواستیا

دیانا، ارسلان،،لوس،،

ارسلان، رگ خوابم دستت اومده ها

دیانا، اون که بود

ارسلان، باز خودتو لوس کردی

دیانا، نتونم چیکا تونم

ارسلان، هیچی جوجه فقط مواظب خودت باش لوس خانم

دیانا،با اخم و خنده گفتم از روم پاشو

ارسلان، نمیخوامم،خنده،

دیانا، افتاد روم ارسلان له شدم

ارسلان، اشکال نداره

دیانا، گریه میکنما بلند شو

ارسلان، نمیخوام

دیانا، بغض الکی کردم گفتم پاشو تا صدای بغضی مو شنید پاشد

ارسلان، سریع از روش پاشدم و گفتم نازک نارنجی خودمی

دیانا، پاشدم لباسامو عوض کردم ارسلان

ارسلان، جانم

دیانا، فردا منو میبره آرایشگاه

ارسلان، صد در صد

دیانا، آخ جون من برم بخوابم

ارسلان، زوده کجا میخوام فیلم بزارم ببینیم

دیانا، نه نمیخوام بریم بخوابیم

ارسلان، خندیدم گفتم باشه بچه جون برو تو اتاق

دیانا، رفتم تو اتاق روی تخت دراز کشیدم

ارسلان، رفتم رو تخت دراز کشیدم بلا فاصله

دیانا،دستشو گذاشت زیر سرم یه دستمو انداختم رو شکمش
دیدگاه ها (۱۶)

رمان پادشاه زندگیم پارت ۶۰ارسلان، منم گرفتمش تو بغلم بخواب ف...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۶۱دیانا، بیدار شدم گوشیمو از رو میز ...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۵۸ارسلان، کیف شو بردم تو اتاق داشت ل...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۵۷ارسلان، پشت گردنشو گرفتم و نزدیک خ...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

رمان لجبازی پارت: 28

رمان بغلی من پارت ۲۷ارسلان: از اتاق بیرون اومدم رفتم تو اتاق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط