ای عزیز تر از جانم ؛ میدانم که از برایِ تو سرد شده‌ام ، همانند آن چایِ داغی که در شبانگاه از برایَت میرختم و بر کنار پنجره با یادِ دیگری سردش میکردی مرا سرد کرده‌ و پس از آن ؛ در کور ترین نقطه‌یِ اقیانوس دِلَت مرا دور ریخته‌ای..
میدانی ، این من نبودم که تورا ترک کردم ، درواقع تو بودی که نگاه هایِ منتظر من را با خیرگی بر آسِمانِ دلِ معشوقت سوزاندی و بابت دودش مرا سرزنش کردی ؛ دردش را میفهمی؟
در نزدیکی‌ات میآیَم تا کِه شاید مرا دریابی ، تا کِه شاید عطر تنم تورا دلتنگ کند ، تا کِه شاید هوسِ آن اغوش هایِ گرمی را کنی که زمانی از برایِ تو بود ، تا کِه شاید سر پایین بی‌اندازی و کمی فکر کنی ؛ به اینکه چه کرده‌ای ، با دخترکی که تنها آرزویَش دویدن در دشت و کمن و بازی با کوچک پروانه‌هایی بود که از برایَش دست تکان میدادند ؛ هیچ عذاب وجدان ، نداری؟
حس نمیکنی که سرد کردن منی که زمانی لبریز از گرمایِ عشق تو بودم ، چه بهایی را به من برآورد کرد عزیزکرده؟
دیدگاه ها (۰)

میگفتند رفتن‌هایِ واقعی هیچگاه خبر نمیدهند ؛ زمانی که به خود...

دُردانه ، برایَت آرزو میکنم که آنچه به صلاح تو است از برایَت...

نمیدانم ، کجا باید فرار کرد؟ دست هایم نای تکان خوردن ندارندا...

درد در تمامِ تنم رخنه کرده ، ریشه دوانده و راهَش را تا استخو...

2 اسلاید...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط