میگفتند رفتنهایِ واقعی هیچگاه خبر نمیدهند ؛ زمانی که به خودم آدم دیدم دیگر نیستی ، دیگر مرا دلداری نمیدهی و دیگر روزت را برایَم به مانند کتابی دلنشین نمیخوانی ، دیدم که دیگر خبری از پیغام هایِ پیآپی اَت نیست ، دیگر خبری از وجودِ مَحوی که در زندگیام داشتی نیست ، دیگر خبری از محبت های روزانه نیست ؛ به خودم که آمدم ، چشم باز کردم و دیدم که دیگر ، مایی وجود ندارد ، دیدم که دیگر دلتنگ نمیشویم ، دیدم که دیگر در خلوت هایمان نیز یادی از هم نمیکنیم
چه تلخ است این سرنوشت تکراری
کافیست تا که قلمِ غمناکم را بردارم و عشقِ کودکانهام را از برای کاغذ روا کنم.. ، دیگر نه عشقی باقی خواهد ماند و نه ذوق هایِ کودکانهای که وجودم را پر میکرد..
چه تلخ است این سرنوشت تکراری
کافیست تا که قلمِ غمناکم را بردارم و عشقِ کودکانهام را از برای کاغذ روا کنم.. ، دیگر نه عشقی باقی خواهد ماند و نه ذوق هایِ کودکانهای که وجودم را پر میکرد..
- ۶۰۶
- ۰۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط