تا تاریک‌ترین نقطه ی زندگیت و نبینی قدر نورو نمیدونی (عسل)

نمی‌دانم اگر موسیقی و چای و قهوه را نداشتم، اگر با نور و با گیاه و با کتاب، حالم خوب نمی‌شد، اگر پاییز و بهار و باران و برف را دوست نداشتم؛ برای دلخوشی در خالی‌ترین حالات ممکن جهانم به کدامین اتفاق چنگ می‌زدم و کدامین طعم و تصویر را بهانه می‌کردم و کدامین دلخوشیِ کوچک را در آغوش می‌کشیدم تا به خودم بقبولانم که زندگی هنوز هم زیباست!
دیدگاه ها (۰)

از خودت ، خندیدنات ، برق چشمات آرزوهات ، از خوشبخت بودنت مواظبت کن زندگی یعنی همین چیزهای خیلی ساده... ❣

انقده جاتون خالیه که 🤭😍

برای ما که پر و بال خویش را چیدیم رها شدن زِ قفس اولِ گرفتاری‌ست

در قابِ دل به جز تو کسی جا نمیشود چون من کسی زِ عشقِ تو شیدا نمیشود شعری زِ عشق و شور سرودم ولی بدان این واژه‌ها بدون تو معنا نمیشود بر لب نشسته قفل سکوتی پر التهاب این قفل جز به بوسه‌ی تو وا نمیشود

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط