ما از دلگیری روزهایمان به شب پناه می بردیم

ما از دلگیریِ روزهایمان ، به “شب” پناه می بردیم ،
و از دلتنگیِ شب هایمان ، به روز …
و اینگونه بود که تمامِ جوانیِ مان ؛
در ناتمامِ یک انتظار ، “تمام” شد !
دیدگاه ها (۳)

دردناک‌ ترین بخش ماجرا این‌جا بودکه ما تا بلندترین پرتگاه ها...

مرا بگیر و ببر تا سکوت و تنهایی …مرا بگیر و ببر هرکجا که آنج...

یک خانه ی ساده و معمولی هم کافیستآشپزخانه ای معمولیدیوارهایی...

ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﮔﯿﺎﻫﺎﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺭﯾﺸﻪ‌ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﮐﻒ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ، ﺩ...

ما ازدلگیری روزبه شب پناه بردیم وازدلتنگی شب به روز…اینگونه ...

در تمام شب چراغی نیست.در تمام روز نیست یک فریاد.چون شبان بی ...

من در پی تو بودمتمام سالهای عمرم راندیده ای مرا؟آن درختی بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط