قلم در دست داشتم حدود شب بود

قلم در دست داشتم حدود ۱۲ شب بود !
در حال نوشتن بودم که ناگهان در باز شد :)
با لباس خونی وارد اتاق شد ، یک لحظه شوکه شدم و قلم از دستم رها شد .
سمت او رفتم که بغلم کرد و گفت نترس جان من !
دلم لرزید میدونی توی اون لحظه احساس کردم اگر نبود چه کسی می‌تونست متن های نوشته من رو بخونه اصلا برای چه کسی قرار بود بنویسم ، مخاطب خاص داستان هایم قرار بود چه کسی می‌بود؟!
با صدای خسته اش به خودم آمدم ، لباسش بدجوری پاره شده بود ، بدنش زخمی بود اما باز هم جلو من خودش رو قوی نشون می داد ؛
بغض درونم رو خفه کردم ولی با صدای غمگین او بغض درونم منفجر شد و در آغوشش شروع به باریدن کردم :)))
حتی کنار من بود ، اما ذهنم ناخودآگاه شروع به افکار پلید می‌کرد و احساس نبودش نابودم می‌کرد !
زخم های بدنش رو پانسمان کردم ، وقتی به خواب رفت ، شروع به ادامه نوشتن متن کردم ، با خوردن دستم به قهوه کنارم به خودم آمدم و از خاطرش بیرون ، درست بود ذهنم افکارش درست بود ، همه اینها تفکرات من بود :)
او در کنارم نبود ، اما افکارم حتی در نوشته هایم هم دنبال او بود . ‌. . !


•••
#عاشقانه_خاص#بیو#سریال#موزیک#تکس#کلیپ#ادیت#زیبا#سردار #دلها#سینمایی#گل#پروفایل#رستوران#غذا#محلی#لایک#شات#فالو#زیبایی#طبیعت#کیک#استان#آبشار#مشاوره#کنکور#معرفی_کتاب#سال_نوروز#مذهبی#محرم#گربه
#گل_پیچک
دیدگاه ها (۱۹)

دلتنگم... .لبخند دروغکی چرا....؟؟خوب نیستم . . .مثل قرصی که ...

ما مسکّن های موقت بودیم مرهم‌های چندروزه که بعد از شنیدنِ در...

من عشق رو از آقای معروفی یاد گرفتم که می‌گفت:لازم نيست مرا د...

••برگشت بهم گفت : اگه بخوای حست بهش رو با یه چیزی طاق بزنی ،...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

عروس مخفی پادشاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط