تورا جانم صدا کردم ولیکن برتر ازجانی

‎تورا جانم صدا کردم، ولیکن برتر ازجانی
‎مگرجان بی‌تو میمانددراین تندیس انسانی

‎نشاید گفت مهرویی کہ تو والاتر از ماهی
‎فروزانتر زِخورشیدی وگرمابخش ورخشانی
‎مرا اعجاز لب هایت،کند واقف بدین معنی
‎کہ آن یُحیي کہ میگفتند ومیگویند تو آنی
‎دوچشمان‌سیہ‌پوشت نہ‌تنها غارت‌جان کرد
‎کہ بعداز دیدنش درمن،نمانده دین وایمانی
‎پریشان شد دل زارم زِعطر وبوی آغوشت
‎پریشانترشود آن دم کہ گیسو را بیَفشانی
‎تورا خالق برای خود گمانم خلقتت کرده
‎و یانہ اینکہ تو خالق،بہ‌هر ربّی ‌وسبحانی
‎نمیدانم چہ میگویم،کلامم کفر مطلق شد
‎دلیل کفر من هستی و بانی هر عصیانی
‎نباید کرد توصیفت میان شعرها اما
‎قلم جز گفتن وصفت، نیارد هیچ عنوانی
‎بہ‌هرصفرجنون‌انگیز طلب‌میدارمت جانم
‎تورا جانم صدا کردم، ولیکن برتر ازجانی

دیدگاه ها (۳)

گاهی ما خودمان باعث شکست خودمــان در مهم ترین حادثه ی زندگی ...

ساکنان قلبمون روبه دقت انتخاب کنیمچون هیچ کس جز خودمونبهای س...

خواب می‌آید و در چشم نمی‌یابد راهیک طرف اشک رهش بسته و یک سو...

حال من این روزا دست خودم نیست،دلیلی دارد ...حال من حال خرابی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط