دراینسراچۀغمگوشۀفراغینیست

#در‌این‌سراچۀ‌غم‌گوشۀ‌فراغی‌نیست
به هیچ گوشۀ این شهر کوچه‌باغی نیست

کجاست سایۀ سروی دمی بیاسایم
در این کویر پر از درد و داغ باغی نیست

اجاق خانۀ ما مرده زیر خاکستر
امید شعله چه بندی زغال داغی نیست

پرنده‌های مهاجر از این کران رفتند
به باغ خاطره جز سایۀ کلاغی نیست

چمن تهی است از آواز گوش دل مسپار
در این خزان‌زده حتّی صدای زاغی نیست

چرا ترانۀ خر در چمن هنر نشود
که جای شیرِ نرِ شرزه جز الاغی نیست

بیا بخوان و بزن، شعر و تار را در یاب
بیا بیار که دیگر دل و دماغی نیست

سراغ بوی گل از باد هرزه‌گرد مگیر
که هرچه می وزد از بوی گل سراغی نیست

افق چه بر سر ماه و ستاره آورده؟
شبی است تیره و در دست ما چراغی نیست

مکوب بر پک و پهلوی ما ستمگر دهر
دگر به سینۀ ما دندۀ و جناغی نیست...
دیدگاه ها (۰)

#‌صبح_می_خندد_و_باغ_از_نفس_گرم_بهارمی گشاید مژه و میشکند مست...

#من‌خودم‌را‌پوشیدم‌فصل‌نبوددر لباس بی‌فصلمن ترا سرتاسر نبودم...

#از‌دورے‌ات‌مجنونم‌اے‌دیوانه‌باور‌ڪنبشڪن سڪوتت را بزن حرفے ل...

#آرشه‌را‌که‌می‌نوازیبیدهای مجنونکف حیاط می ریزندمنسرزمین ام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط