مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست میرسم با تو به خانه

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست. میرسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست. مینشینی روبرویم خستگی درمیکنی، چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست. باز ميخندی و ميپرسي كه حالت بهتر است؟ باز میخندم که خیلی… گرچه میدانی که نیست. شعر میخوانم برایت، واژه‌ها گل میکنند، یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست. چشم میدوزم به چشمت، ميشود آیا کمی، دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟ وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو، پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست. میروی و خانه لبریز از نبودت میشود، باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست… رفته‌ای و بعد تو این کار هر روز من است، باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست.
سالها گذشت و فهمیدم آدم درست من نبود؛ اما من دلم برای روزهایی که هنوز این واقعیت را نفهمیده بودم تنگ شده.
برآی تو هرچند که قرار نیست ببینی ایستدیگ)
دیدگاه ها (۲)

در خیالات خودم، در لحظه‌هایی که نبود دست تو پیدا شد از بین د...

You could fix it.

تولدمه؛

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط