در خیالات خودم در لحظههایی که نبود دست تو پیدا شد از بی
در خیالات خودم، در لحظههایی که نبود دست تو پیدا شد از بین دستهایی که نبود ، با تو برگشتم به خونه، از مسیر بینشان از دل کوچه گذشتم، بی چراغی که نبود ، نشستی روبرویم، خستگیهامو شُدی چای آوردی برایم از دست لرزانی که نبود ، با نگاهت میپرسی: "خوبی؟ آرومی هنوز؟"
من فقط لبخند میزنم، با زبانی که نبود ، خاطراتم پر شدن از شعرهایی بیدلیل
گل شد احساس تو در بیت و ایمانی که نبود ، با تو چشمم خیره شد بر قاب آرامش و عشق ، بوسهات افتاد بر این بغض پنهانی که نبود ، هر شبم روشن شد از نوری که آوردی به دل
باورم شد عشق هم هست، در آن جهانی که نبود
https://wisgoon.com/psychic
من فقط لبخند میزنم، با زبانی که نبود ، خاطراتم پر شدن از شعرهایی بیدلیل
گل شد احساس تو در بیت و ایمانی که نبود ، با تو چشمم خیره شد بر قاب آرامش و عشق ، بوسهات افتاد بر این بغض پنهانی که نبود ، هر شبم روشن شد از نوری که آوردی به دل
باورم شد عشق هم هست، در آن جهانی که نبود
https://wisgoon.com/psychic
- ۵۳.۷k
- ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط