افکار در هم پیچیدهی قلبم

افکار در هم پیچیده‌ی قلبم،
بر روی موج حیات چرخ می‌خورد
و در ایستگاهی به نام ایستگاه خلت واحد قلب من و تو، می‌ایستد.
نرم نرمک، انتظار به اتمام می انجامد و قطار از راه می‌رسد اما تو، نیستی!
کجایی؟!
مگر قرار نبود با آخرین قطار شامگاهی بیای؟!
جان دلبر، چرا نیامدی؟
نکند اتفاقی برای فواد ترک خورده‌ات افتاده باشد و ضربان‌اش از تب و تاب افتاده باشد.
وای بر من!
هزارن آوخ بر سرنوشتی که اینگونه مرا سرگشته و حیران کرده است؛
لحظه‌ای که می‌رفتی را به یاد آوردم!
با همان لبخند همیشگی‌ات، می‌گفتی:
غصه نخور، شاهد من!
در چشم بر هم زدنے باز مےگردم.
خیره در چشمانم مےشدی و مےگفتے:
گریه مےڪنے جانکم؟!
دل نازک شده‌ای، بانو جان!
و من در میان تلاطم اشک هایم زهر خندی می‌زدم و می‌گفتم؛
دلم برایت تنگ مےشود، دیوانه جانم!
و در اخر، طاقت‌ام تمام می‌شود؛
تکیه‌ می‌کنم به دیوار ایستگاه و اشک‌هایم فرو می‌ریزد...
به دلم افتاده بود، این بارهم همانند هزاران بار قبل نمی‌آیی...
جانکم، تو بگو باید چندین ماه و هفته بگذرد تا بیآیی؟!

#حالِ‌مرادیدو_کمی‌آهسته‌تر_رفت‌بامن‌مدارا_کردنش‌را_دوست‌دارم:)

- تنهایی یعنی تو هستی و من در پس چشمانت، دربه در دنبال خود گم‌گمشته‌ام، می‌گردم...


²²:⁵⁴
²¹خردادماهِ¹⁴⁰¹

#kaf_mim
#no_kopi🚫
دیدگاه ها (۳)

#دلتنگی‌های نیمه‌شبآدم‌های‌ِبسیاری راشاعرکرده‌است...تو که نی...

ته کشید، #احساسم‌رومیگم، دیگه هرچیزی تا یجایی تاریخ انقضا دا...

‌‌#من‌یاغیِ‌عشقم#یاغیِ‌زندگی‌ام!... ‌سلام جناب ماهِ ، حالت چ...

امان از دلتنگی که نه مکان میشناسه نه زمان؛ چون حتما یه غروب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط