آدمی به مرور آرامـ میگیـرد، بزرگ میشود، بالغ میشود و
پای اشتباهـاتش می ‌ایستـد،
آنهــا را به گردن دیگــران نمی‌انـدازد و دنبـال مقصر نمیگـردد؛
گذشته‌اش را قبول میکنـد، نادیـده‌اش نمیگیــرد و اجـازه میدهـد هر چیـزی که بوده در همان گذشته بمـاند.
آدمی از یڪ جایی به بعد میفهمـد که از حالا باید آینده‌ اش را از نو بسازد اما به نوعـی دیگــر
می‌فهمـد که زندگــی یڪ موهبت است ،
یڪ غنیمـت است، یڪ نعمـت است و نبـاید آن را
فدای آدمهــای بی مقـدار کـرد .
اصلا از یڪ جایی به بعـد
حال آدمـ ،خودش خوب میشود ...

"محمود دولت آبادی"
برشی از کتاب "جای خالی سلوچ"
دیدگاه ها (۰)

ایـن روزها آسمـان شهـرم گـرم اســت ، باران هم چند ماهیــست ک...

« تجربه ی سوگ، یک لایه ی نامرئی -اما محسوس و واقعی- به روی ه...

چه نصبتی باهآش دآری!؟+ دلیل تمام خوشحالي منهمن پایه‌ی دیوو...

دوستٺ دارم مثل شاملو ڪہ بہ آیدا گفت :«خودٺ بهتر میدانۍ،من بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط