آدم دلتنگ کم طاقت می شود

آدم دلتنگ کم طاقت می شود.

دانه های یاد جمع می شوند از گوشه و کنار سرزمین ذهن، تیغ می شوند به جان رگهای صبوری...

نه که حلال نباشد خونت پیش پای خیال یار، نه طاقت می خواهد سوختن و دم نزدن که مبادا بشنود حالت خراب است و از نو از تو خسته شود...

آدم دلتنگ، درخت خشک بیابانهای دور است، بی دعای باران و در التماس صاعقه...

فقدان، حقیقت جاری دقایقش می شود و مثل ساعت شنی کم می شود و کم می شود و کم می شود و بعد یک وقتِ بی وقت تمام می شود بی آن که کسی خبردار شود...

آدم دلتنگ، نه که نخواهد، نمی تواند منفک شود از خیال آن که دل را برد و رفت و وقت وداع به لبخندی آب بر آتش اشتیاق نریخت ...
دیدگاه ها (۵)

مثل یک پروانه کوچک می نشیند روی انگشتت و مستت می کند... می د...

آخرالزمان بود، قیامتِ قامتِ یار. نگاهش کردم، ساکت و ساده داش...

یه پیرمرد آلزایمری آذری بسیار باصفا هست این نزدیکیا یه بقا...

وقتی در رابطه ای هستی و برای یارت ، همکارت ، خانواده ات ، هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط