دو چشم خونین در میان بوته های سیاستش ذاتش را فریاد میزد

دو چشم خونین در میان بوته های سیاستش ذاتش را فریاد میزد..¡
این کودک‌آهو میراث گرگ است ، درد در وجودم رخنه کرده‌است ؛ حقیقتا دیگر قوای دید قربانی شدن این کودک‌آهو را ندارم که چگونه خونِ بیگنهایَش سبب دیدگاهِ او از پشت بوته‌های وجودش در میان پنجه های استوار شده بر زمینش جاری میشود.. این گرگ است که از طول زوزه‌هایَش که ظاهرِ ندای 'صلح' دارد به عرض عمرش میافزاید.
خسته‌ام آری ، اعتراض دارم و قرار نیست سکوت کنم ، حرف‌هایَم را چرا فریاد زنم؟ هنگامی که حالِ متونم از کلماتش مشخص است ، اجبار شدم به جایگزین کردن نام های اصلی‌شان بسبب زنده‌ماندن و اینکار از من نویسنده‌ای ساخت که برخلاف انتظارشان غیرت آزادگی‌ام رو شد.. نمینویسم حرفایشان را با ویراستار کردن کلمات اشتباهشان ، مینویسم اما نه آنها ، خودم را ، مردمم را ، ملتم را که روح‌هایشان را غط های سخنان انان نابود کرد.. غلط هایی که جُر آنها را باید ما ملت به ظاهر مشروطه میدادیم.. نه نانی‌است و نه آبی که پدر دهد.. دیگر چه میخواهید ؟شرمنده کردن این روح‌های خسته برای فرزندانشان کافی نبود.
دیدگاه ها (۲)

اقتصاد و اجتماع و سیاست در تاریخ ایران بد بود اما حال اگر نا...

نمیدانم از کجا شروع شد که پایانش اینچنین بود.. فقط.. همه چیز...

آسمان در غروب افتاب خویش غرق میشد.. رنگ خونین ابر ها مظهر مر...

حقیقتا ، هیچگاه ، از مادرم برای نوشتن مشق‌هایم کمک نخواسته‌ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط