آن سوی شیشه
عشقم به تو نوشتم یک قصه ی خیالی
در انتظارت بودم بازم در این حوالی
دیگر نمانده در من حسی برای ماندن
از هرچه آرزو بود این سینه گشته خالی
بر روی شیب شیشه با گریه خنده کردم
میدیدم آید آن روز از انتظار پیرم
شاید چنین نوشتی از تو به دل نگیرم
هستی تو پشت شیشه من این طرف اسیرم
تا سوروسات نازت فریاد سینهام شد
گردیده حول و حوشم پاییز خشکسالی
تنها گناه من بود آن سوی شیشه بودن
میآید آخر آن روز که از غمت بمیرم
✍ محمد خوش بین
🎙 سهیلا احمدی
#محمد_خوش_بین
#شعر
#شاعر
#دکلمه
در انتظارت بودم بازم در این حوالی
دیگر نمانده در من حسی برای ماندن
از هرچه آرزو بود این سینه گشته خالی
بر روی شیب شیشه با گریه خنده کردم
میدیدم آید آن روز از انتظار پیرم
شاید چنین نوشتی از تو به دل نگیرم
هستی تو پشت شیشه من این طرف اسیرم
تا سوروسات نازت فریاد سینهام شد
گردیده حول و حوشم پاییز خشکسالی
تنها گناه من بود آن سوی شیشه بودن
میآید آخر آن روز که از غمت بمیرم
✍ محمد خوش بین
🎙 سهیلا احمدی
#محمد_خوش_بین
#شعر
#شاعر
#دکلمه
- ۳.۳k
- ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط