یک جایی از جهان و عمرت هم هست که پیچ اشتباه را تخته گاز ...

یک جایی از جهان و عمرت هم هست که پیچ اشتباه را تخته گاز می روی تا ته جاده و ناکجا و سقوط...

هم راه را بلدی و هم تابلوهای راهنما را با دقت خوانده ای اما باز هم پیچ اشتباه را
می روی تا خود دره و پرت شدن و پایان...

چرا نروی؟
آن ور جاده مگر چه کسی؟
چه جایی؟
چه چیزی منتظر توست ، جز تکرار ملال و روزمرگی و خود فروشکسته ات در آینه و سکوت های طولانی و آغوشهای خسته و سکس های اقتصادی و بی ارضا و آدمهای بی صورت و حرفهای بی معنا و فیلمهای ندیده و کتابهای نخوانده و قرارهای کنسل شده و پلشتی دردناک تنهایی ؟

چرا تن نزنی به پیچ تند اشتباه رابطه؟
چرا بترسی ازانتها و دوری و زوال و درد؟
مگر غریبه اند؟

کسی که تنهایی را چشیده، از زهرناکی کدام درد بترسد؟

برای همین است که باید به اشتباهات آدمها احترام بگذاریم...

اگر کسی اطرافت بود و دلش خواست به رابطه ای برود که واضح و براق معلوم است اشتباه است ، زیاد پاپیچش نشو...

شاید راهی براش نمانده جز همین غرق شدن در اسید...

شاید گریزی ندارد از آشوبهای ذهنش، چز همین حلقه داری که دستانِ کسی است و دور تنش پیچیده...

جای نصیحت کردن، اگر با هم تنها شدید اجازه بده حرف بزند، از هرچیزی که دلش خواست...

بعدا که رابطه اش تمام شد و لال شد و به قبیله دلمرده های تنها برگشت، دلت برای صدایش تنگ خواهد شد...
دیدگاه ها (۴)

برایش نوشتم خدا کند خبر نداشته باشی این روزها فرق عمده ی ما...

نوشت: بله ، من عمدا گذاشتم اسمت ، یادت در جانم بدود. خودم...

اصلا به من چه اگر فلاسفه و آگاهان تا ابد بر سر معنای خلقت و ...

دلتنگی، سایه بلند بدرنگی است روی لحظات.می توانی انکارش کنی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط