هموطن

هموطن ،
کاش خانه ای داشتم به وسعت امنیتت ،که پنجره هایش رو به آفتاب باز می شد .
کاش دستانم سایبانی میشد بر چشمان گرد شده از ترس کودکانت ...

تو را می‌بینم؛
در انفجارِ سکوت، در دستانی که هنوز با همه‌ی زخم‌ها دانه‌های امید می‌کارند.
تو را می‌خوانم از دور دستها!
فردا که بیاید ،
شب که به پایان برسد ،
نفسهایمان بوی بهار خواهد داد ...

#الما_امینی
دیدگاه ها (۰)

ﺧﺪا رو ﭼﻪ دﻳﺪی ﺷﺎﻳﺪ ﺟﻮن ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺷﺎﻳﺪ دﺳﺘﺘﻮ زﻳﺮ ﺑﺎرون ﮔﺮﻓﺘﻢﺗﻮ ﺷ...

شاید یه روزی…توی همین جهان یا یه جهان دیگه!صاحبان قدرت زن‌ها...

به آن کس تعلق داری کهحتی آنگاه که دور استمی‌تواند به تو احسا...

زندگی را دور بزن و آنگاه که بر بلندترین قله رسیدی لبخند خود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط