به او فکر می کرد نه با ذهن

به او فکر می کرد نه با ذهن
بلکه با جانش
انگار که حضورش"
از یاد رفتنی نبود ،
حتی اگر رفته باشد..

نوشته بود کسی را چنان دوست داری که برایش بجنگی؟

نوشتم از جنگ‌ها برگشته ام با زخم ها و موی سپید و یاد گرفته ام صبور باشم و به تماشا ...




.
.
دیدگاه ها (۱)

برای «خاطره و حس آشنا و خواهرانه ما به هم»تو مثل غروب آفتاب ...

باورم نمیشود که چطور میتوانم هربار خودم را جمع کنمحتی وقتی ه...

نوشته‌بود وقتی غمگینی چطور می‌خندی؟ نوشتم به کسانی که دوستشا...

ملکه قلبم پارت۳

ضربان قلب پارت۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط