..love or lust.. Part22

☆عشق یا هوس ★ [Part²²]
(ویو لونا)
من با حصار غم اسیر شده بودم.. اسیر گذشته یک زن که باعث شده بود یتیم بشم و طمع عاقوشش رو نچشم...
.
هق هقام کل خونه رو ورداشته بود که یهوو صدای زنگ گوشیم منو به خودم آورد...
کمی خم شدم واز روی میز ورش داشتم و نگاهی به صفحه گوشی انداختم.... شتت!!.بازم همون شماره ناشناسه بود...
لعنتی!! ولکن هم نیست!...هوففف ولش اصلا جواب نمی دم بزار همین طوری زنگ بزنه.. معلوم نیست این بار چجوری میخواد با حرفاش عذابم بده...عوضی استاکر!!!(کلافه)
از بغل صدای گوشیمو کم کردم و پرتش کردم گوشه ی کاناپه و دنبال نوشته ای و نشونی از ارسال کننده بسته میگشتم ولی به طرز عجیبی هیچ اسمی و آدرسی از ارسال کننده روش از قبل نوشته نشده بود و از این ور هم مطمعا نبودم که آیا مرگ اون کشاورز جعلیه یا نه؟!... وبعد از خوندن اون برگه مرموزی که متن طولانی داشت بدتر گیج شده بودم و شکم به اون کشاورز میرفت... هوففف.. نه نمیشه باید دنبال قبرش میگشتم و عکسی که ازش دارم رو با عکسی که پیش خاکسترش گذاشتن رو باهم مقایسه کنم.. وبه جواب سوالات دیگه ای که سرمو درد میاوردن برسم... برای پیداکردن تمام سوالاتم باید از همون فرد ناشناس بپرسم..با اینکه من اونو نمیشناختم و نمی دونستم کیه ولی انگار...اون منو خوب میشناخت... این موضوع باعث میشد بخوام به تماس های پشت سره همش جواب بدم... دلم نمی خواد تو دامش گرفتار شم ولی با فهمیدن جواب سوال هایی که دورم کرده بودن به کل زندگیم عوض میشد...
اگه اون کشاورز زنده بود حتما تا دم مرگ زره زره عذابش میدادم و در آخربا تیزی دست سیاه آش پز خونه رو محکم فورو میکردم تو گلوش... همون طوری که اون بعد از کتک زدن مامانم با خنجرشاه رگشو زده بود...
زندگی وقتی تلخ و طاقت فرسا شد اون موقعی بود که به حقیقت هاش پی بردم و دنبال عدالت در جهان بی عدالتی ها گشتم...
لحضه ای تنم از نفرت و انتقام پرشد و هاله خشمم باعث میشد گرما تو رگ هام با شدت جریان پیدا کنن و تا پیشونیم رو بسوزونن..
به شدت کلافگی بر من قلبه کرد وتحمل فهمیدن حقیقتم برای امروز تموم شده بود و با خشم و کلافگی بلند شدم بسته تو دستمو پرت کردم زمین و بلند داد زدم:..
لونا: کافیه دیگه!.. از قایموشک بازی خسته نشدی؟!! د خودتو نشون بده لعنتی! نکنه تو اون کشاورز لعنتی ای که با فروختن مادر بچش به باند خلافکارا تونست یه جایگاهی پیدا کنه!.خودتو بهم نشون بده لعنتی حرومزاده!!..
بخشی از من از ترس کاملا سایلنت بود ولی بخش دیگه ای از وجودم خودشو از خشم و کلافگی به آتیش میکشید و قدرت و شجاعت مواجه شدن با قاتل مادرمو بهم میداد..همه جا تو سکوت مرگ باری فورو رفت که یهو باشنیدن صدای قدم های محکم شخصی وشنیدن صدای بم یه مرد که نفسشو با خشم بیرون میداد رو شنیدم که یهو ت.تو تو کی هستی؟!‌‌..از خونه من برو بیرون!
..:واقعا می خوای بدونی!؟(خشم و صدای بم)
تو سیاه چاله تاریک چشماش حالت خاصی وجود داشت که باعث میشد لحضه ای به خودم بلرزم...
با قدم های محکم سمتم اومد و بغل گوشم و توصورتم غرید:
پسر همون مردیم که لقب حرومزاده رو روش گذاشتی!..و حالا اومدم برای گندی که بالا آوردی ببرمت شرکت تا درستش کنی!
لونا:چه گندی‌؟!..درمورد..
یهو و از پاهام گرفت و منو رو شونش انداخت و از در خونه خارج شدیم و هرچی توان داشتم با مشت به کمرش ضربه میزدم و جیغ های خفیف میکشیدم و یعدفه به سرم زد از آخرین پلنم برای فرار کردن استفاده کنم و نوازش های پیشنهاد دهنده رو گودی کمرش به جا میزاشتم و هی زیر لب به خودم لعنت میفرستادم ولی چاره ای نداشتم .. باید فرار میکردم!
هنوز از در اصلی خونه خارج نشده بودیم که یهو کمرمو کوبوند به دیوار در ورودی و مانع آزاد شدن حلقه های پام دور کمرش میشد..

دستام ضریف و شکننده تر از اونی بودن که بتونن دست های مردونه کشیدشو که محکم دور رون هام گره خورده بود رو جدا کنه و ازبند دست ها وخشن وگرمش آزاد بشه.‌..
رون پامو هرلحضه بیشتر تو دست های گرمش میفشرد و همون دوسه اینچی که مونده بود هم شکست و یهوووو
«ادامه‌دارد»
اگه این پارت بد شد ببخشید چون ویسگون نزاشت اون اصلی رو اپ کنم:)
دیدگاه ها (۸)

حق تا کی آخه:)))🛐🛐🛐🛐..۳۰۰ تایی شدنمون مبارک قند عسلیاااا بمو...

وونینگ❌️عنویینگ✅️

منتظر پارت بعدی هستید قشنگاممم:)؟!

@w0xy6 بهتریت فیک نویسهخودم دارم فیک دراگ موردعلاقمو میخونم...

Part:20_____________________________ لونا " تا شب با اجوما ک...

رمان وعده ی سرخ. پارت 1

«زندگی تباه من»(فصل دوم)&۸(ویو نائه)(آهی کشیدم و از روی تخت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط