چه دورم از نفس هایت چه از تب کردنم دوری

چه دورم از نفس هایت چه از تب کردنم دوری
چه بیرحمانه تن دادی به این دوری ِ مجبوری

تو را در خواب می بینم میان عطر گندم زار
که می بوسی نگاهم را نه در قابی نه هاشوری

تو را در خواب می بینم شمالی می شود حالم
شمال شعرهای من! عجب احساس مغروری

ببین باران که می بارد تو از ذهنم نمی افتی
چه ردی مانده از پایت چه زخم تلخ و ناسوری

صدایم کن صدایم کن حریری می شوم با تو
صدایم کن به آوازی به شور ِ ساز و تنبوری...

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۳)

چشمی مست و همرنگ عسل داشتبسی عاشق چو من او در محل داشتخیابان...

سرما، اگر غلاف کند تازیانه راغرق شکوفه می کنی ای عشق! خانه ر...

به خود پوشــیده پنهانم نهانم را نمیدانم گره افــــــتاد در ک...

پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟!آری ! اگر بسیار اگر کم فرق...

چه دورم از نفس هایت چه از تب کردنم دوریچه بیرحمانه تن دادی ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط