بسپار شانه‌ای ز سرِ مهر بر سرم
تا زیر سایه‌ی نفست جان بیاورم
بر بسترم بتاب که من در سکوتِ شب
با خود تو را به خانه‌ی مهتاب می‌برم
در من شکوفه کن که به لطفِ نگاهِ تو
در سینه‌ بذرِ خاطره‌ات را بِپروَرم
هرچند مرگ را به بغل دارمش ولی
می‌دوزم عشق را به نفس‌های آخرم
از گوشه‌یِ‌قفس که در‌آن حبس گشته‌ام
با بالِ خاطرات به سویِ تو می‌پرم
گاهی به لطف نعره‌ی مستانه‌ با قلم
از باغ واژه‌ها غزلی تازه می‌خرم
در زیر آفتابِ غمت بغض می‌کنم
ای سرو شانه‌ات بغلِ سایه‌گسترم
گاهی هم عاشقانه مرا یاد کن که من
از کوچه‌ی خیال تو با شوق بگذرم...🦋❤❤🦋

#عاشقانه
#خاصترینم◦•●◉✿
دیدگاه ها (۰)

ماهم که هاله‌ای به رخ از دود آهش استدائم گرفته چون دل من روی...

به چشمک این‌همه مژگان به هم مزن یاراکه این دو فتنه بهم می‌زن...

عزیزدلم نورچشمامم همدمم همه ی زندگیم هَمیشه در جانم بودی،در ...

قول بــدهیڪ روزی....به وقت بغضهاے دم غروببیــایی و مرا به آن...

چند ده سال بعد شده. تنها در ساحل خلوت نوشهر قدم می زنی. با خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط