حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست

حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست
هزار شعله ی سوزان و آه سرد اینجاست

نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیری ست
بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله مرد اینجاست

بیا که مسئله بودن و نبودن نیست
حدیث عهد و وفا می رود نبرد اینجاست

بهار آن سوی دیوار ماند و یاد خوشش
هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست

به روزگار شبی بی سحر نخواهد ماند
چو چشم باز کنی صبح شب نورد اینجاست

جدایی از زن و فرزند سایه جان ! سهل است
تو را ز خویش جدا می کنند ، درد اینجاست...
دیدگاه ها (۰)

نیستیاما چه بی اندازهمیخواهمتو《عشق》شاید همین باشددوست داشتنی...

پیری آن نیست که برسربزند موی سپیدهرجوانی که دلش شوق نداردپیر...

مرامیشناسی ای همدرد؟من بغض شب های تنهاییمفریادی درگلو ماندهش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط