وارث مرگ
از بخت خودم سیرم از توبه بی مقدار
من آن سگ شبگردم در کوچه ی این انکار
دیدم که خدا تنهاست در آینه ای خونین
در من شده تکرارش با چهره ی پر نفرین
تو قصه زهر آلود در صدر دل زخمی
من را به خودم بخشید آن بغض خدا فهمی
دستان خودم کافیست تا مرگ بیاویزم
یا تخت رهایی را بر شانه بیندازم
تا آنکه نفس پژمرد در سینه طوفانی
در مرگ خودم دیدم تصویر مسلمانی
دیدم که خدایی نیست جز آنکه درونم بود
جز زخم به خود برگشت جز صبر جنون آلود
در من نه شب تیره است نه صبح پر از بیمی
در من فقط این لحظه با جان پذیرایی
در من نه بهشتی هست نه دوزخی از رویا
من وارث یک مرگم بعد از همه دنیا
دیگر نه خدا کافیست نه عشق نه تنهایی
من خط زده ام از خود آن واژه آزادی
در من نه دعایی هست نه کفر و نه تقدیری
من مرگ خودم هستم با چهره ی تفسیری
اکنون که جهان از من تصویری دگر دارد
نه آن من مغلوبم نه آنکه خطر دارد
محمد خوش بین
من آن سگ شبگردم در کوچه ی این انکار
دیدم که خدا تنهاست در آینه ای خونین
در من شده تکرارش با چهره ی پر نفرین
تو قصه زهر آلود در صدر دل زخمی
من را به خودم بخشید آن بغض خدا فهمی
دستان خودم کافیست تا مرگ بیاویزم
یا تخت رهایی را بر شانه بیندازم
تا آنکه نفس پژمرد در سینه طوفانی
در مرگ خودم دیدم تصویر مسلمانی
دیدم که خدایی نیست جز آنکه درونم بود
جز زخم به خود برگشت جز صبر جنون آلود
در من نه شب تیره است نه صبح پر از بیمی
در من فقط این لحظه با جان پذیرایی
در من نه بهشتی هست نه دوزخی از رویا
من وارث یک مرگم بعد از همه دنیا
دیگر نه خدا کافیست نه عشق نه تنهایی
من خط زده ام از خود آن واژه آزادی
در من نه دعایی هست نه کفر و نه تقدیری
من مرگ خودم هستم با چهره ی تفسیری
اکنون که جهان از من تصویری دگر دارد
نه آن من مغلوبم نه آنکه خطر دارد
محمد خوش بین
- ۱.۲k
- ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط