هیچ جا خانهی پدربزگمادربزرگ نمیشود

هیچ جا خانه‌ی پدربزگ،مادربزرگ نمیشود
جایی که بوی بچگی‌هایت را میدهد
از درب‌ِ رنگ و رو رفته‌ی کهنه‌اش که وارد میشوی،
صدای خنده و بازی‌های بچگی‌ات را میشنوی
چشم‌هایت را میبندی و در خاطراتت جان میگیری
صدای کودکی را میشنوی که
در گوشه‌های حیاط و پشت درختها قایم باشک بازی میکند،
میخندد و با خنده‌اش شبیه بچگی‌هایت ذوق میکنی
مگر میشود چنین جایی بود و شاد نبود؟
مگر میشود عطر متفاوتِ غذای مادربزرگ را استشمام کنی
و خوشحال نباشی؟
اصلا مگر میشود کنار مادربزرگ و پدر بزرگ بنشینی،و چند استکان چایِ “اجباری اش” را بنوشی
و احساس خوشبختی نکنی؟
بهترین گوشه‌ی دنیا خانه‌ایست که کودکی‌هایت
میان گُل‌های باغچه‌اش نفس می‌کشد
بهترین کاخِ دنیا را هم که برایت بسازند
هیچ کجا خانه‌ی پدر بزرگ نخواهد شد.💔


#دلنوشته_های_ناب_گل_یاس
#بانوی_احساس
#حس_خوب_آرامش
#ویسگون
دیدگاه ها (۰)

نگاهم کردی و بستی به یک لحظه به رگبارم،دلم یک زخمیِ تنها وُ ...

تنها بمان کنارم و چرایش را نخواهعاشق که منطق و دلیل نمی باید...

مادر بزرگ همیشه میگفت:دردِ تن، یک جا نمی ماند!کلیه میزند به ...

باسکوتِ خویش وقتی اینچنین دل می بریوای اگر لب وا کنی، ایمان ...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

{داستان زندگی یوکو ایوفسکی}☆chapter 1 { world of zerO}☆☆یوکو...

درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط