نگاهم همیشه بر او می‌نشست،
بی‌آن‌که بداند، بی‌آن‌که حتی لحظه‌ای نگاهم را پاسخ دهد
و من، در سکوتی که میان ما جریان داشت،
هزار بار دلم لرزید از دیدن لبخندی که سهم من نبود....
چقدر دلم می‌خواست، تنها برای یک‌بار،
آن نگاه ساده‌اش در من مکث کند،
و خنده‌اش با نام من آغاز شود.
او نه خاص بود و نه بی‌همتا،
اما در چشم من، جهان از او آغاز می‌شد و در او تمام می‌گرفت.
او فقط دوست‌داشتنی بود،
اما برای من، همین "بودن ساده‌اش"
مقدس‌ترین شکل عشق بود.
دیدگاه ها (۵)

جهنم آغوش تو، گناه بوسه‌های تو...بهشتی‌ست که در برابرش زانو ...

she was red And she loved me because I was blue she touched ...

The scent of mint drifted through the air...your fingers dan...

مهم؟ روزی که گفتی میریمن ساده‌تر از همیشه، از مرگی گفتم بعد ...

چندپارتی

@Sharon_star در کوچه‌های خاکستری مارسی، میان دیوارهای فرسوده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط