نگاهم همیشه بر او مینشست،
بیآنکه بداند، بیآنکه حتی لحظهای نگاهم را پاسخ دهد
و من، در سکوتی که میان ما جریان داشت،
هزار بار دلم لرزید از دیدن لبخندی که سهم من نبود....
چقدر دلم میخواست، تنها برای یکبار،
آن نگاه سادهاش در من مکث کند،
و خندهاش با نام من آغاز شود.
او نه خاص بود و نه بیهمتا،
اما در چشم من، جهان از او آغاز میشد و در او تمام میگرفت.
او فقط دوستداشتنی بود،
اما برای من، همین "بودن سادهاش"
مقدسترین شکل عشق بود.
بیآنکه بداند، بیآنکه حتی لحظهای نگاهم را پاسخ دهد
و من، در سکوتی که میان ما جریان داشت،
هزار بار دلم لرزید از دیدن لبخندی که سهم من نبود....
چقدر دلم میخواست، تنها برای یکبار،
آن نگاه سادهاش در من مکث کند،
و خندهاش با نام من آغاز شود.
او نه خاص بود و نه بیهمتا،
اما در چشم من، جهان از او آغاز میشد و در او تمام میگرفت.
او فقط دوستداشتنی بود،
اما برای من، همین "بودن سادهاش"
مقدسترین شکل عشق بود.
- ۹.۰k
- ۲۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط