دختری از ایران
part:²⁷
ویو ا/ت:
پاشدم ورفتم تو اتاق و یه لباس لش پوشیدم و رفتم طبقه ی پایین و دیدم کوک هم لباسش هم مثل من لشه.
-اماده ای؟
+اوهوم بریم؟
-بریم...
رفتیم و سوار ماشین شدیم و کوک منو برد یه لباس فروشی بزرگ که گرون هم به نظر میومد.
-خب هر چقد میخوای بردارحساب میکنم...(یوری: یکی اززز اینا میخوامممم😭😭😭)
+اخه اینجا خیلی گرونه!
-سفیرشون منم پس مشکلی نیست...
+مرسی کوک...
-(خنده)
همینطور که میگشتم چشمم به یه لباس باز خورد...خیلی دوسش داشتم و خیلی خوشگل بود.مطمئن بودم کوک نمیزاره بخرمش پس ولکن شدم.
-چیشد نمیخوایش؟
+خب...نه بازه...
-میتونی فقط جلوی من بپوشی بیب...
+خب ممکنه تو...
-(انگشتم رو لباش گذاشتم)دقیقا همینو میخوام(بم)
-ببخشید این لباس رو بیارید پرو شماره ۵ لطفا...
خدمتکار:حتما جناب اقای جئون...
رفتم به همون اتاق پروی که کوک گفت و کوک هم پشت سرم میومد.
-خیلی ممنون...ا/ت برو بپوشش
+باشه(ذوق زده)
لباس رو از کوک گرفتم و در اتاق پرو رو بستم و لباس رو پوشیدم و از اتاق درومدم.
+چطوره؟
-(دوباره عاشق شد از دست رفت)
+کوک؟
-ها؟خیلی قشنگ شدی بیبی گرل...
کوک اومد سمتم و میهواستم دستش رو دور کمرم بزاره که یکی اومد...
لیسا:اوهه سلاممم جونگکوککک اوپااااا(پرید بغلش ولی کوک از خودش جداش کرد)(ایشون اون لیسا توی گروه بلک پنیک نیست ایشونم ایدله ولی توی ی گروه کوچیکتر شرکت بیگ هیت و کوک و دوست داره و هر وقت میبینش بهش میچسبه...اها اینم بگم که خیلی لوسه و همه حرکات و صحبتاش با ناز اداست خو؟)
اوپااااا این دختره کیه؟
-اوه لیسا...اینجا چیکار میکنی؟...خب ایشون ا/ت عضو هشتم بی تی اسه...قرار بود امروز معرفیش کنیم به همه گروه های هایب...مگه بهتون خبر ندادن امروز بیاید؟
لیسا:چرا...خب نمیشناختمش اوپا...
روبه من کرد و گفت:خوشبختم...اسمم لی لیساست...(بی حال)
+منم همیطور...(حرصی)
زنگ زدن به گوشی لیسا و بعد گفت:خب...کارم دارن من میرم جونگکوک اوپا...خدافظ(لوسسسسسسس)
+(زیر لب)بری دیگه بر نگردی جن//ده...(یوری:ا/ت با ادب باش🤌😔 +ندیدی چجور به کوک چسبید؟ یوری:حسود +من حسود نیستمممم... یوری:ماهم باور کردیم😔😂🤏)
-خدافظ(خیلیییی بد جاا اومد😭)
-خب کجا بودیم؟(میاد سمت ا/ت و کمرش رو میگیره و به خودش میچسبونش و یه بوسه کوتاه رو لباش میزاره)
-خیلی خوشمزه ای بیبی گرل...
+لباسم خوبه؟
-قول بده فقط جلو خودم بپوشیش
+قول
-بریم حسابش کنیم؟
+میخوام یه چند تا دیگه لباس بگیرم...
-باشه...
خلاصه بعد از خریدن چند تا لباس و شلوار لش به همراه دو تا لباس باز که انتخاب کوک بود و یه لباس خواب که اونم انتخاب کوک بود از مغازه درومدیم...حدودا ساعت ۲:۳۰ بود...و ازونجا مستقیم رفتیم کمپانی...
_________________تو کمپانی__________________
^اوه ا/ت اومدی...کوک تو چرا همراهش اومدی؟
-خب...چیزه...اخه...میخواستمم با دوست دخترم بیام مشکلی دارههه جونگ لی؟؟؟
^باشه باشه فهمیدم...
+سلام خانم لی
^خب ا/ت بیا بریم سالن ۱ اونجا بهت یاد میدم....
+باشه...
-منم بیام؟
^بیا(خنده)
______________بعد از یاد گرفتن دنس____________
.....
ادامه دارد....
شرطا
۲۵ لایک
۱۵ کامنت....
part:²⁷
ویو ا/ت:
پاشدم ورفتم تو اتاق و یه لباس لش پوشیدم و رفتم طبقه ی پایین و دیدم کوک هم لباسش هم مثل من لشه.
-اماده ای؟
+اوهوم بریم؟
-بریم...
رفتیم و سوار ماشین شدیم و کوک منو برد یه لباس فروشی بزرگ که گرون هم به نظر میومد.
-خب هر چقد میخوای بردارحساب میکنم...(یوری: یکی اززز اینا میخوامممم😭😭😭)
+اخه اینجا خیلی گرونه!
-سفیرشون منم پس مشکلی نیست...
+مرسی کوک...
-(خنده)
همینطور که میگشتم چشمم به یه لباس باز خورد...خیلی دوسش داشتم و خیلی خوشگل بود.مطمئن بودم کوک نمیزاره بخرمش پس ولکن شدم.
-چیشد نمیخوایش؟
+خب...نه بازه...
-میتونی فقط جلوی من بپوشی بیب...
+خب ممکنه تو...
-(انگشتم رو لباش گذاشتم)دقیقا همینو میخوام(بم)
-ببخشید این لباس رو بیارید پرو شماره ۵ لطفا...
خدمتکار:حتما جناب اقای جئون...
رفتم به همون اتاق پروی که کوک گفت و کوک هم پشت سرم میومد.
-خیلی ممنون...ا/ت برو بپوشش
+باشه(ذوق زده)
لباس رو از کوک گرفتم و در اتاق پرو رو بستم و لباس رو پوشیدم و از اتاق درومدم.
+چطوره؟
-(دوباره عاشق شد از دست رفت)
+کوک؟
-ها؟خیلی قشنگ شدی بیبی گرل...
کوک اومد سمتم و میهواستم دستش رو دور کمرم بزاره که یکی اومد...
لیسا:اوهه سلاممم جونگکوککک اوپااااا(پرید بغلش ولی کوک از خودش جداش کرد)(ایشون اون لیسا توی گروه بلک پنیک نیست ایشونم ایدله ولی توی ی گروه کوچیکتر شرکت بیگ هیت و کوک و دوست داره و هر وقت میبینش بهش میچسبه...اها اینم بگم که خیلی لوسه و همه حرکات و صحبتاش با ناز اداست خو؟)
اوپااااا این دختره کیه؟
-اوه لیسا...اینجا چیکار میکنی؟...خب ایشون ا/ت عضو هشتم بی تی اسه...قرار بود امروز معرفیش کنیم به همه گروه های هایب...مگه بهتون خبر ندادن امروز بیاید؟
لیسا:چرا...خب نمیشناختمش اوپا...
روبه من کرد و گفت:خوشبختم...اسمم لی لیساست...(بی حال)
+منم همیطور...(حرصی)
زنگ زدن به گوشی لیسا و بعد گفت:خب...کارم دارن من میرم جونگکوک اوپا...خدافظ(لوسسسسسسس)
+(زیر لب)بری دیگه بر نگردی جن//ده...(یوری:ا/ت با ادب باش🤌😔 +ندیدی چجور به کوک چسبید؟ یوری:حسود +من حسود نیستمممم... یوری:ماهم باور کردیم😔😂🤏)
-خدافظ(خیلیییی بد جاا اومد😭)
-خب کجا بودیم؟(میاد سمت ا/ت و کمرش رو میگیره و به خودش میچسبونش و یه بوسه کوتاه رو لباش میزاره)
-خیلی خوشمزه ای بیبی گرل...
+لباسم خوبه؟
-قول بده فقط جلو خودم بپوشیش
+قول
-بریم حسابش کنیم؟
+میخوام یه چند تا دیگه لباس بگیرم...
-باشه...
خلاصه بعد از خریدن چند تا لباس و شلوار لش به همراه دو تا لباس باز که انتخاب کوک بود و یه لباس خواب که اونم انتخاب کوک بود از مغازه درومدیم...حدودا ساعت ۲:۳۰ بود...و ازونجا مستقیم رفتیم کمپانی...
_________________تو کمپانی__________________
^اوه ا/ت اومدی...کوک تو چرا همراهش اومدی؟
-خب...چیزه...اخه...میخواستمم با دوست دخترم بیام مشکلی دارههه جونگ لی؟؟؟
^باشه باشه فهمیدم...
+سلام خانم لی
^خب ا/ت بیا بریم سالن ۱ اونجا بهت یاد میدم....
+باشه...
-منم بیام؟
^بیا(خنده)
______________بعد از یاد گرفتن دنس____________
.....
ادامه دارد....
شرطا
۲۵ لایک
۱۵ کامنت....
- ۱۱.۶k
- ۰۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط