مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

با‌عجله‌میز‌راترك‌کردم،
پشت‌سرش‌راه‌‌افتادم‌و‌آهسته‌گفتم:
- منظوری‌نداشتم، ببخشید!
جوابم‌را‌نداد‌، اماهنگام‌عبور‌از‌خیابان‌
دستم‌را‌گرفت
کہ‌مبادا‌خطری‌تهدیدم‌ڪند❤️؛
#تکست_ناب
دیدگاه ها (۰)

مینویسی...... خط میزنی.....پاره میکنی.....آنقدر حرفهای دلت س...

خسته اماز تکرار روزها خسته امروزهایی که تو را برای من نداشته...

#تکست_ناب

یک زنشاید بتواند مردان زیادی رادوست بدارد...اما تنها با دیدن...

♡عشق مافیایی♡پارت ۲ویو ات:سوار ھواپیما شدم خیلی خستہ بودم پس...

فرار من

پارت دوم رمان عشق اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط