ناز  کمتر  کن ، که  من  اهل  تمنا  نیستم
زندہ با عشقم ، اسیر سود و سودا نیستم

عاشق  دیوانه ای  بودم  ،  که  بر  دریا  زدم
رهرو گمگشته ای هستم ، که بینا نیستم

اشک گرم  و  خلوت سرد  مرا  ، نادیدہ ای
تا  بدانی  اینقدر ها  هم  شکیبا   نیستم

بسکه مشغولی بعیش ونوش هستی غافلی
از چو من ، که هستم در جهان،یا نیستم

دل بدست آور  شوی با  مهربانیهای  خویش
لیکن آنروزی ،  که من دیگر  به  دنیا  نیستم

پای بند آز خویشم ، مهلتی ای شمع عشق
من  برای  سوختن   اکنون ،  مهیا  نیستم

هیچکس جای مرا دیگر نمیداند کجاست
آنقدر در عشق او غرقم ، که پیدا  نیستم...🦋🦋


گجن خیر اولسون اورگیمین بندی💐🫂🧿🌐


دارخمادان داهی دایانمشام.
دیدگاه ها (۰)

هنوزمـ امید داری؟ دیگه بس نیستــ؟ امید به چی داری؟ هر اتفاقی...

دوستــ داشتنتــ چیزی فراتر از جنون استــ. نه شبیه یکـ عشق مع...

مگذار دل از غصه پریشان شود ای عشقکاشانه ام از هجر تو ویران ش...

درخیالم بازتڪ وتنهابہ تو....تویے ڪہ نفسهایت بہ من هدیہ مے ده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط