به یاد تمام دختران سرزمینم ایران

شاید هیچ‌وقت دختری نداشته باشم که موهایش را آرام شانه بزنم، قربان‌صدقه‌اش بروم، و او هم با آن دو دست تپلِ کودکانه‌اش، صورتم را قاب بگیرد و بگوید:
«مامان فائزه، خیلی دوستت دارم…»

شاید این‌ها فقط خیال‌های زلال ذهن من باشند، نقش‌هایی که فقط بر بوم خیال نقاشی می‌شوند و نه بر پرده‌ی واقعیت.

اما…
چه می‌دانم؟! شاید روزی جان بگیرند،
و دخترِ من هم…

بگذریم.
نداشتن، چیزی از فهمیدن کم نمی‌کند.
شاید نداشته‌ باشم،
اما درد را می‌فهمم.

با خواندن این شعر، بغض کردم. مطمئنم قلم مجید تال هم آبستن درد بوده که چنین غزلی از آن زاده شده.

در میان تمام حادثه‌ی کربلا — که بیش از آن‌که مصیبتش مرا بنشاند، تفکرش مرا بلند می‌کند — دو چهره همیشه دلم را دگرگون می‌کنند:
یکی رقیه، و دیگری زینب.

زینب را که نام می‌برم، بغضم بی‌اجازه می‌شکند.
و رقیه… این دختر سه‌ساله‌ای که در کودکی، بزرگ شد… برایم رازی‌ست پر تأمل.
سال‌به‌سال، گام‌به‌گام، بیشتر برای شناخت‌شان پیش می‌روم.

و یک حقیقت انکارناپذیر:
رقیه‌ها و زینب‌ها تمام نمی‌شوند.
همان‌گونه که یزیدیان هم، هنوز هستند…
فقط لباس عوض کرده‌اند.
امروز، مدرن می‌سوزانند، مدرن می‌کشند، مدرن اسیر می‌کنند.
و هنوز تیشه به ریشه‌ی انسانیت می‌زنند…

#فائزه_عادل #دکلمه #گوینده #کربلا #عاشورا #رقیه #سه_ساله #محرم
دیدگاه ها (۱۲)

من توی این اتفاق چیزی جز زیبایی ندیدم

ریتم در کلام

۴ نشانه بلوغ شخصیتی

تو به گنج میرسی اگه ....

میدانی درد دارد :))))قفسه ی سینه ام درد دارد دردی مشابه با ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط