شروع شد سکوت و تو دوباره گرم هجرتی

شروع شد سکوت و تو دوباره گرم هجرتی
و باز جستجوی من در این غبار لعنتی
دوباره لنگ می زند دقیقه روی ثانیه
که بگذرد کشان کشان در این میانه ساعتی
من و دوباره دلهره، تهاجم سؤال ها
نه اختیار منطقی، نه طاقت قضاوتی
پر از غروب مبهمی، شبیه بغض جمعه ها
هوای گریه می کنم بدون هیچ علتی
نیاز، شعله می کشد درون لحظه های من
برای هم نفس شدن در اغتنام فرصتی
دلم بهانه می کند، فقط برای لحظه ای
ببار آسمان من، بگو فقط سلامتی
چگونه می شود که تو به فکر من نباشی و
تویی که شاعر منی، قصیده ی محبتی
تو که به یک اشاره ات دلم زبانه می کشد
ببین که یخ زدم بیا، اراده کن حرارتی
مدام گرم کشتنی، دوباره زنده می کنی
حکایتی است عشق تو ولی عجب حکایتی
دیدگاه ها (۴)

طلبت چیست بگو؟گفتم ای مرشد میخانه ی عشقدو سه پیمانه مرا مهما...

درخواستی++

گاهی از چشم میوفتی گاهیم میندازنتلطفا مزاحم سرنوشت آدم های ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط