#چشم‌های‌ِتو...
چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
خواه در زندان به دیدارم بیایی ، خواه در مریض خانه
چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو هماره در آفتابند
آنسان که کشتزاران اطراف #لارستان
در صبحگاهان اواخر ماه می...
چشم‌های تو ، چشم‌های تو ،چشم های تو
بارها در برابرم گریستند
خالی شدند
چونان چشم های درشت کودکی شش ماهه
اما یک روز هم بی آفتاب نماندند
چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
بگذار خمار آلوده و خوشبخت بنگرند ، چشم های تو
و تا جایی که در می یابند
دلبستگی انسان ها را به دنیا ببینند
که چگونه افسانه ای می شوند و زبان به زبان می چرخند...
چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
بلوط زاران ( بورصه ) اند در پاییز
برگ های درختانند بعد از باران تابستان
و ( #بندر ) اند در هر فصل و هر ساعت...
چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
گل من ! روزی خواهد رسید
روزی خواهد رسید که
انسان های برادر
با چشم های تو همدیگر را خواهند نگریست
با چشم های تو خواهند نگریست...
☆☆☆
#می‌خواهم‌قبل‌از‌تو‌بمیرم...
می‌خواهم قبل از تو بمیرم
فکر می‌کنی آنکه بدنبال رفته‌ای می‌آید
آن را که رفته است می‌یابد؟
من فکر نمی‌کنم
بهتر است بسوزانی‌ام
و داخل یک بطری
روی بخاری اتاق‌ات بگذاری
بطری، شیشه‌ای باشد
شیشه‌ی شفاف و تمیز
تا بتوانی مرا داخل‌اش ببینی
فداکاری‌ام را می‌فهمی؟
از خاک شدن گذشتم
از گل شدن گذشتم
تنها بخاطر کنارت ماندن
خاکستر می‌شوم
و کنارت زندگی می‌کنم
بعدها که تو هم مردی
داخل بطری من می‌آیی
آنجا باهم زندگی می‌کنیم
خاکسترت درون خاکسترم
تا زمانی که عروس شلخته‌ای
یا نوه‌ی بی‌وفایی
دور بریزد ما را
اما ما
تا آن زمان آنقدر آغشته به‌هم خواهیم شد
که در آشغال‌دانی‌ای که پرت شده‌ایم هم
ذراتمان کنار هم می‌افتند
و یک روز اگر از این تکه خاک
گیاه وحشی‌ای بروید
بر شاخه‌اش حتما دو گل خواهد شکفت
یکی تو
یکی من… من هنوز به مرگ نمی‌اندیشم
هنوز کودکی خواهم زایید
زندگی از درونم فوران می‌کند
خونم به جوش می‌آید
خواهم زیست اما زیاد، خیلی زیاد
اما با تو…
راستش مرگ هم مرا نمی‌ترساند
تنها زیادی زشت به نظرم می‌رسد
شکل جنازه‌هایمان
این روزها احتمال آزادی‌ات هست؟
چیزی از درونم می‌گوید: شاید!
پ " ن
تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان می‌آموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم...

گفت به پیشم بیا
گفت برایم بمان
گفت به رویم بخند
گفت برایم بمیر
آمدم
ماندم
خندیدم
مردم...

وَ در آخر:
زندگی یعنی ‏بوسیدنِ پلکِ بسته‌ی چشمایِ آدم مورد علاقه‌ات !

#هرمزگان‌زیبا
#بندرعباس
#ابراهیم‌‌منصفی_رامی‌جنوب
#چوکِ‌بَندِر
دیدگاه ها (۰)

#می‌خواهم‌قبل‌از‌تو‌بمیرم...می‌خواهم قبل از تو بمیرمفکر می‌ک...

#بُریده‌ام...اصلا چه کار به کار من دارید ؟دارید رو به دریا ا...

#وقتی‌چمدانش‌را‌به‌قصد‌رفتن‌بست...وقتی چمدانش را به قصد رفتن...

#روز‌مبادا...وقتی تو نیستینه هست‌های ماچونان که بایدندنباید‌...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ³⁶ " " " " " ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡[}...

تفاوت آدم ها و انسان ها....┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄🥀#سخنان_دکتر_شریعتی👇...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط