part
#part24
کوک:تو دخالت نکن
کوک:اگه تو تخسی منم بلدم چجوری آدمت کنم پس رو موخ من راه نرو الانم برو تو اتاقت زود(بلند)
سوفیا از جاش بلند شد و رفت
جیمین:کارت سخت شد که داداش
پسر قاشقش رو رو میز پرت کرد و تکیه داد به صندلیش انگوشتاشو با ریتم رو میز میکوبید
کوک:سخت؟اون همینجوریشم رامه من شده
ته:بیشتر باهات لجه(خنده)
پسر عصبی به ته خیره شد که ته خندش رو خورد
.....
دختر به سمت پنجره رفت و بازش کرد رو لبه پنجره نشست خیلی باحال بود واسش طولی نگذشت که صدا داد از پایین اومد
....هی دختر جون اونجا چرا نشستی میوفتیا برو تو
سوفیا:چیزیم نمیشه
....برید تو وگرنه مجبور میشم به ارباب بگم
دختر پوفی کشید خواست بره تو استرس داشت وضعیت جوری بود که اگه پاش رو تو خونه میزاشت ممکن بود از پشت بیوفته
همون موقع در اتاق باز شد و کوک رفت تو اتاق
کوک:تو اونجا چه غلطی میکنی(بلند)بیا اینور زود
سوفیا:هی هی هولم نکن بجاش کمکم کن
کوک با قدما محکم نزدیک دختر شد کمرشو گرفت کشید عقب و دختر رو رو کاناپه نشوند خودشم یه زانوشو کنار پاش و یه پاش رو رو زمین گذاشته بود و نزدیک دختر شد
کوک:دفع آخرت باشه از این کارا به سرت میزنه فهمیدی؟
سوفیا:فهمیدم....
و بعد از رو دختر بلند شد
کوک:بهت گفته بودم شده جنازتم نگه میدارم پس فکر اشتباهی به سرت نزنه دیگم سمت پنجره نمیری
و بعد از اتاق بیرون رفت
پرش به فردا.....
کوک:تو دخالت نکن
کوک:اگه تو تخسی منم بلدم چجوری آدمت کنم پس رو موخ من راه نرو الانم برو تو اتاقت زود(بلند)
سوفیا از جاش بلند شد و رفت
جیمین:کارت سخت شد که داداش
پسر قاشقش رو رو میز پرت کرد و تکیه داد به صندلیش انگوشتاشو با ریتم رو میز میکوبید
کوک:سخت؟اون همینجوریشم رامه من شده
ته:بیشتر باهات لجه(خنده)
پسر عصبی به ته خیره شد که ته خندش رو خورد
.....
دختر به سمت پنجره رفت و بازش کرد رو لبه پنجره نشست خیلی باحال بود واسش طولی نگذشت که صدا داد از پایین اومد
....هی دختر جون اونجا چرا نشستی میوفتیا برو تو
سوفیا:چیزیم نمیشه
....برید تو وگرنه مجبور میشم به ارباب بگم
دختر پوفی کشید خواست بره تو استرس داشت وضعیت جوری بود که اگه پاش رو تو خونه میزاشت ممکن بود از پشت بیوفته
همون موقع در اتاق باز شد و کوک رفت تو اتاق
کوک:تو اونجا چه غلطی میکنی(بلند)بیا اینور زود
سوفیا:هی هی هولم نکن بجاش کمکم کن
کوک با قدما محکم نزدیک دختر شد کمرشو گرفت کشید عقب و دختر رو رو کاناپه نشوند خودشم یه زانوشو کنار پاش و یه پاش رو رو زمین گذاشته بود و نزدیک دختر شد
کوک:دفع آخرت باشه از این کارا به سرت میزنه فهمیدی؟
سوفیا:فهمیدم....
و بعد از رو دختر بلند شد
کوک:بهت گفته بودم شده جنازتم نگه میدارم پس فکر اشتباهی به سرت نزنه دیگم سمت پنجره نمیری
و بعد از اتاق بیرون رفت
پرش به فردا.....
- ۴.۸k
- ۲۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط