Gangster Mafia Masseur part : ۴۳

این اتفاق نمیفته چون که من به خودم وفادار نخواهم موند اون جوری من اون دختری نمیشم که اون میگه بی نهایت و بدجور و با نهایت نیازمندی میخوادش که میگه دوستش داره...
با عجله میگم:
+ می خوام اینجا بمونم اون چه که قبلا گفتم اون چه که در مورد احساسم نسبت به تو گفتم که....
با لحنی محکم میگه:
_اینکه عاشق منی
+ آره
لحظه ای سنگین با چشماش روبرو میشم
+ جدی گفتم و منظورم واقعی بود. میدونم که خیلی زوده، دیوونگیه و احمقانه ست، اما همه اینها دیوونه وار هستن، پس ممکنه که رو به شکست هم بره میدونی؟ و منظور من واقعی بود
قیافه اون قبل از اینکه دوباره سنگی بشه، لحظه ای نرم میشه.
_ من یه "اما" رو توی این جا می شنوم رزیتا و من این" اما" رو دوست ندارم ای خیلی بده
با هیچ لباسی احساس میکنم بیشتر از این در معرض دیدش قرار نگرفته‌ام پس از روی تخت بیرون میلغزم
+ در سمت مخالف یونگی رو به روی تخت اون میشینم
میگم: + من میخوام اینجا با تو بمونم، اما به شرطی که اجازه بدی هر طور که میخوام بیام و برم
نگاهش سخته
_ من فکر می کنم ما ثابت کردیم که موندن تو غیرقابل مذاکره ست
در حالی که از سختی و بی رحمی و بی عاطفگی اون نفسم بند اومده نفسی میکشم و میگم:
+ تو واقعاً نمیخوای که منو اینجا بر خلاف میلم نگه داری
اون ابرویی به سمت تخت خواب به هم ریخته بالا میندازه
_ عزیزم تو روش مسخرهای برای نشون دادنم به این که میخوای بری داری
در حالی که گرما پشت چشمام فشار میاره زمزمه میکنم: + چه بلایی سرت اومده؟ دست از این طوری بودنت بردار، جاذبه من برای تو مساله نیست من فقط نمیخوام زندگی ام رو کاملا ترک و رهاش کنم اگه دوستم داشته باشی، از من نخواه تا این کار رو بکنم
به نظر می رسه که زمزمه ی خفه شده من به یونگی میرسه
سینه‌اش شروع به بالا رفتن میکنه و به نظر میرسه که میخواد به طرف دست دراز کنه اما این کار رو نمیکنه
در عوضش میگه:
_ هر بار که از این خونه خارج میشم باید از پشتم رو بپام و از این که چه اتفاقی میفته همیشه دلواپس و مضطرب باشم من نمی خوام همسرم همین کار رو بکنه
انگشتاش به صورت مُشت در میان
_ هیچ ایده ای داری که این چقدر منو دیوونه میکنه؟ تصور اینکه اتفاقی برات بیفته؟
+ متاسفم که زندگی عادی تو رو می ترسونه، اما نمیتونی منو زندانی کنی!
_بگو چه کسی؟
یونگی فریاد می زنه، تخت رو در جهت من گرد می کنه و منو به دیوار تکیه میده.
_هر چیزی که می خوای اونو روی یه بشقاب نقره ای با ناز و نعمت فراوون برات میارم
صورتم رو توی دستاش می گیره
_توی اینجا جایی که تو در امان هستی
اوه خدای من اون جدی میگه اون جدیه که هرگز اجازه نمیده من اینجا رو ترک کنم و برم
نمیدونم چرا فکر می کردم اون دلیل خواهد دید
نمیدونم چرا با خودم فکر کردم میتونه اینو ببینه
اینقدر اعتقاد سرسختانه در چهره ی اون وجود داره که ده اقیانوس رو پر کنه
نیمه آروم میگم:
+ یونگی تو اینو نمی فهمی من تموم زندگیم رو پر دام گذروندم من و مادرم یه تریلر به اشتراک گذاشتیم و من روی کاناپه خوابیدم. من هیچ کنترلی بر اینکه چه کسی میاد و میره، نداشتم...ــ و خیلی‌ها اومدن و رفتن....
با حسادت و حرص و خشم میپرسه: _مردها؟
+ آره دوست پسرهای مادرم دوست پسر من نبودن و تو نمی تونی نسبت به چیزی که قبل از امروز اتفاق افتاده حسادت کنی!
غرشی میکنه و میگه:
_ میدونی که حسودم پس منو تماشا کن که چقدر نسبت به تو اگه یه مرد تخم کنه بهت نزدیک باشه میتونم حسود باشم
جیغی آروم از دهنم بیرون میاد

های گایز اینم از پارت جدید به مناسبت تولد نامجون شی پس لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما روح نباشید برای هزارمین بار
دیدگاه ها (۳)

سلام به خوشگل های خودم هستید یکم حرف بزنیم

Gangster Mafia Masseur part : ۴۴

Rosaline

Gangster Mafia Masseur part : ۳۸ / ۳۹

سناریو بی تی اس وقتی...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

میخوام یکم از پسر عمومم براتون بزارم 😂خیلی اوسکلی به من میگه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط