مخاطب داره

،مخاطب ؟ داره
نگاهم همیشه بر او مینشست بی انکه بداند، بی انکه حتی لحظه ای نگاهم را پاسخ دهد و من، در سکوتی که بین ما جریان داشت هزار بار دلم لرزید از دیدن لبخندی که سهم من نبود...
چقدر دلم میخاست تنها برای یکبار ، ان نگاه ساده اش بر من مکث کند.
او نه خاص بود و نه بی همتا. اما در چشم من جهان در او اغاز میشد
او فقط دوست داشتنی بود ،
اما برای من." همین بودن ساده اش"
مقدس ترین شکل عشق بود.
دیدگاه ها (۲)

‌           ‌   ‌╭─────•◈•─────╮                    ⁱ'ᵐ ʟᵒˢᵉ...

( رک بگویم از همه رنجیده ام !از غریب و اشنا ترسیده ام ؟بی خی...

نگاهم همیشه بر او می‌نشست،بی‌آن‌که بداند، بی‌آن‌که حتی لحظه‌...

گاهی فکر می‌کنم عشق، یعنی همون لحظه‌ای که اسم تو از ذهنم می‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط